دزیره خندید.
دزیره خندید.
ناپلئون گفت:می خندی؟ اوژنی می خندی؟
دزیره خجول و دستپاچه گفت: اوممم... گاهی بی دلیل می زنم زیر خنده.
میگن اگه اون روز دزیره به ناپلئون می گفت برای تو می خندم شاید هیچ وقت ناپلئون دزیره رو رها نمی کرد.
اما من میگم شاید یه حسی، یه نیرویی، ته دل دزیره بهش گواه می داده که ناپلئون لیاقت تصاحب و مالکیت لبخند دزیره رو نداره...
می دونی دارم از ارزشی که به هر آدمی می دیم حرف می زنم . اینکه اشک ها و لبخند هامون برای چه کسی باشه...
_کافه تهکوک #TK
The disease of memories with you`
ناپلئون گفت:می خندی؟ اوژنی می خندی؟
دزیره خجول و دستپاچه گفت: اوممم... گاهی بی دلیل می زنم زیر خنده.
میگن اگه اون روز دزیره به ناپلئون می گفت برای تو می خندم شاید هیچ وقت ناپلئون دزیره رو رها نمی کرد.
اما من میگم شاید یه حسی، یه نیرویی، ته دل دزیره بهش گواه می داده که ناپلئون لیاقت تصاحب و مالکیت لبخند دزیره رو نداره...
می دونی دارم از ارزشی که به هر آدمی می دیم حرف می زنم . اینکه اشک ها و لبخند هامون برای چه کسی باشه...
_کافه تهکوک #TK
The disease of memories with you`
۳.۷k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.