وقتی که دلتنگی
وقتی که دلتنگی
کاردش به استخوانم میرسد
و با تمام وجود روی استخوان های
گلویم میفشارد همانند
عصارهایی ردی از اشک
گونههایم را تر میکند ،
درد ِ بدیست نه کسی
کارد را میبیند نه گوشت و استخوان
تحت فشار مرا دستم به جایی بند نمیشود
و دلم برای کسی تنگ میشود
که دیگرنیست ،
تنها خاطرات ِتلخ وشیرینش در
جولانگاه دل دست و پنجه
نرم میکند ...
کاردش به استخوانم میرسد
و با تمام وجود روی استخوان های
گلویم میفشارد همانند
عصارهایی ردی از اشک
گونههایم را تر میکند ،
درد ِ بدیست نه کسی
کارد را میبیند نه گوشت و استخوان
تحت فشار مرا دستم به جایی بند نمیشود
و دلم برای کسی تنگ میشود
که دیگرنیست ،
تنها خاطرات ِتلخ وشیرینش در
جولانگاه دل دست و پنجه
نرم میکند ...
۱۰.۸k
۰۹ بهمن ۱۴۰۰