من هم یک آدمم دردت بجانم باهزار امید وارزویی که اکثر ادمه
من هم یک آدمم دردت بجانم باهزار امید وارزویی که اکثر ادمها دارند دست تقدیر
بخودی خود بهترین روزهای عمرم را برباد داد ومن خیلی دیر به زندگی رسیدم ...
تمام دلخوشیم اینبود که خدا تورا سر راهم قرار داده وهمین بودنت تمام غمهای
عمربه بطالت گذشته را از سرم بیرون میکرد من بخاطر شرایط خاص تو نهایت احتیاط ومراعات را میکردم وتورا همراهی تا اخرین نفس کنارهم میدانستم
من بی انکه تو بدانی تلاشم را میکردم اضافه کاری و خیلی کارهای دیگر ورضایت تو اولین چیری بود که ملاکم بود وخدامیداندهرگز ازتو خسته ودلسرد نشده بودم آنروزهایی که توگمان میکردی دلسرد شده ام من در گیر یک قسمت کاملا پنهان زندگیم بودم بارها خواستم باتو درمیان بگذارم اما میترسیدم من آنروزها درگیربدترین اتفاق زندگیمبودم
وبسختی خودم را روی پا نگه میداشتم
انروزها من برای بودن تو کنارم از حقی بزرگ گذشتم وبودن تورا انتخاب کردم حقی که شایدهرگز به ان پی نبری اما
انصاف نبود هم تو را ازدست بدهم وهم
ان حق ازدست رفته را باورم نمیشد من هرگز زندگی اینروزها را بدون تو در خواب هم ندیده بودم من ازهمه بریده بودم و نبودهیچکس برایم مهم نبود چون تمام وجود من در گیر وبرای تو بود بارفتن تو در من انگارچبزی مرد مدام دلم میخواست همه چیز یکهو تمام شود ودیگر نباشم وقتی تلاشهایم بیفایده شد ودلتنگیهایم را مزاحمت تلقی میکردی نتوانستم با آن کناربیایم تصمیم بخود ازاری گرفتم
من به اندازه کافی تنهابودم سهم من اززندگی همان ایام کوتاه باتوبودن بود
دلم میخواست تا هنوز رنگی به رویم هست کنارهم باشیم اما سالهای جداییمان از باهم بودنمان بیشتر شده وهرچه میگذرد من فرسوده ترمیشوم
من دلم نمیخواهدروزی کنارتوباشم که ازمن سهم توفقط یه آدم زوار در رفته ای باشدکه مردنش رابرای تواورده باشد من دوست دارم پابه پای هم پیرشویم از آن
پیرشدنهایی که همیشه ارزومیکردیم....
#خانبیان
.
بخودی خود بهترین روزهای عمرم را برباد داد ومن خیلی دیر به زندگی رسیدم ...
تمام دلخوشیم اینبود که خدا تورا سر راهم قرار داده وهمین بودنت تمام غمهای
عمربه بطالت گذشته را از سرم بیرون میکرد من بخاطر شرایط خاص تو نهایت احتیاط ومراعات را میکردم وتورا همراهی تا اخرین نفس کنارهم میدانستم
من بی انکه تو بدانی تلاشم را میکردم اضافه کاری و خیلی کارهای دیگر ورضایت تو اولین چیری بود که ملاکم بود وخدامیداندهرگز ازتو خسته ودلسرد نشده بودم آنروزهایی که توگمان میکردی دلسرد شده ام من در گیر یک قسمت کاملا پنهان زندگیم بودم بارها خواستم باتو درمیان بگذارم اما میترسیدم من آنروزها درگیربدترین اتفاق زندگیمبودم
وبسختی خودم را روی پا نگه میداشتم
انروزها من برای بودن تو کنارم از حقی بزرگ گذشتم وبودن تورا انتخاب کردم حقی که شایدهرگز به ان پی نبری اما
انصاف نبود هم تو را ازدست بدهم وهم
ان حق ازدست رفته را باورم نمیشد من هرگز زندگی اینروزها را بدون تو در خواب هم ندیده بودم من ازهمه بریده بودم و نبودهیچکس برایم مهم نبود چون تمام وجود من در گیر وبرای تو بود بارفتن تو در من انگارچبزی مرد مدام دلم میخواست همه چیز یکهو تمام شود ودیگر نباشم وقتی تلاشهایم بیفایده شد ودلتنگیهایم را مزاحمت تلقی میکردی نتوانستم با آن کناربیایم تصمیم بخود ازاری گرفتم
من به اندازه کافی تنهابودم سهم من اززندگی همان ایام کوتاه باتوبودن بود
دلم میخواست تا هنوز رنگی به رویم هست کنارهم باشیم اما سالهای جداییمان از باهم بودنمان بیشتر شده وهرچه میگذرد من فرسوده ترمیشوم
من دلم نمیخواهدروزی کنارتوباشم که ازمن سهم توفقط یه آدم زوار در رفته ای باشدکه مردنش رابرای تواورده باشد من دوست دارم پابه پای هم پیرشویم از آن
پیرشدنهایی که همیشه ارزومیکردیم....
#خانبیان
.
۸.۰k
۰۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.