بازی بخت
#بازی_بخت
هر که آمد نظری داشت به صحرای دلم
نظری داشته هر کس به الفبای دلم
نفسِ خاطره ها تنگ شد از دوری تو
تو چه میدانی از احساسِ فریبای دلم
آخرینِ خواهشِ من دیدنِ چشمانِ تو بود
باز کن پنجره را سوی تمنای دلم
یک طرف عشقِ تو و سوی دگر ماتمِ من
خسته ام از خودم و تک تکِ غمهای دلم
آمدی دل ببری جانِ مرا هم بردی
وای بر حالِ من و حالِ زلیخای دلم
نه کسی در دلِ من جای تو را میگیرد
نه کسی مانده به پای من و رویای دلم
با خیالِ تو به سر بردم و افسوس که تو
همه ی عمر نشستی به تماشای دلم
من و دل گریه کُنان دست به دامانِ توایم
دلِ تو سوخته از غصه ی فردای دلم
هر که آمد نظری داشت به صحرای دلم
نظری داشته هر کس به الفبای دلم
نفسِ خاطره ها تنگ شد از دوری تو
تو چه میدانی از احساسِ فریبای دلم
آخرینِ خواهشِ من دیدنِ چشمانِ تو بود
باز کن پنجره را سوی تمنای دلم
یک طرف عشقِ تو و سوی دگر ماتمِ من
خسته ام از خودم و تک تکِ غمهای دلم
آمدی دل ببری جانِ مرا هم بردی
وای بر حالِ من و حالِ زلیخای دلم
نه کسی در دلِ من جای تو را میگیرد
نه کسی مانده به پای من و رویای دلم
با خیالِ تو به سر بردم و افسوس که تو
همه ی عمر نشستی به تماشای دلم
من و دل گریه کُنان دست به دامانِ توایم
دلِ تو سوخته از غصه ی فردای دلم
۱۷.۷k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.