گفت

گفت:
این روزها عجیب دلم فراموشی می‌خواهد...
گفتم:
آدمی که آرزوی فراموشی کند، حتما درد بزرگی بر شانه‌های حافظه‌اش حمل می‌کند!
گفت:
این روزها نه فقط  درد خودم که دردهای بی‌شماری مرا خسته و ناامید کرده. دردهایی که کمر بسیاری را شکسته‌ و بر آوار امید و آرزوهای آنها ایستاده. دردهایی که مثل مهمان ناخوانده‌ای در آستانۀ هر خانه‌ای بی‌اذن صاحبخانه ورود می‌کند و لَش می‌کند پای سفرۀ پنهان‌کاری‌های اجباری...

💔
دیدگاه ها (۰)

گاهی از من بپرس حالت چطور استتا برای تو بگویمتمام خوبم های د...

خسته نشو هیچکس نمیدونه ؛خدا صفحه بعد برات چی نوشته …🌹

مادر برای خستگی هایم نذری کن!بعضی از درد ها فقط با دعای تو د...

گاهی چه بی گناه ، دلت پیر میشوداینجا همان دمی است که زود دیر...

چپتر ۵ _ نقشهاوایل دانشگاه، لیندا خودش را مثل یک سایه نگه می...

تفاوت اساسی و بنیادین میان مقاومت و جنگ در همینجاست. جنگ برا...

تفاوت اساسی و بنیادین میان مقاومت و جنگ در همینجاست. جنگ برا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط