گفت
گفت:
این روزها عجیب دلم فراموشی میخواهد...
گفتم:
آدمی که آرزوی فراموشی کند، حتما درد بزرگی بر شانههای حافظهاش حمل میکند!
گفت:
این روزها نه فقط درد خودم که دردهای بیشماری مرا خسته و ناامید کرده. دردهایی که کمر بسیاری را شکسته و بر آوار امید و آرزوهای آنها ایستاده. دردهایی که مثل مهمان ناخواندهای در آستانۀ هر خانهای بیاذن صاحبخانه ورود میکند و لَش میکند پای سفرۀ پنهانکاریهای اجباری...
💔
این روزها عجیب دلم فراموشی میخواهد...
گفتم:
آدمی که آرزوی فراموشی کند، حتما درد بزرگی بر شانههای حافظهاش حمل میکند!
گفت:
این روزها نه فقط درد خودم که دردهای بیشماری مرا خسته و ناامید کرده. دردهایی که کمر بسیاری را شکسته و بر آوار امید و آرزوهای آنها ایستاده. دردهایی که مثل مهمان ناخواندهای در آستانۀ هر خانهای بیاذن صاحبخانه ورود میکند و لَش میکند پای سفرۀ پنهانکاریهای اجباری...
💔
- ۱.۳k
- ۳۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط