من فرزند هرگز زاده نشده ام را دوست دارم...
من هیچ وقت تن به این جنایت نمی دهم که بخواهم فرزندی به این دنیای پلید و مملوِّ از پستی و پلشتی بیاورم. بله درست خواندید؛ جنایت، فرزند آوری به زعم من جنایت است، بسیار خب شاید به زعم شما چنین نباشد، شاید شما گمان کنید که نخیر آوردن فرزند، بخشیدن امتیازی به خودِ اوست لذا این لطف است و نه جنایت اما من در این رای مناقشه دارم؛ چرا که به اندازه ی کافی در این جهان و در بین انسان ها یأس، شکست، جنگ، جنایت، جوع، جهل، خون، خفّت، ذلّت، آوارگی، بی پناهی، فقر، فرق، اسارت، نخوت، شهوت (اعم از شهوتِ شهرت و قدرت و ثروت و شکم و زیر شکم و...) تجربه کرده و یا دیده ام که جراتِ اینکه صرفا از برای شوق و ذوق و احساساتِ خود یا فلانی (هر آن کسی که ذوق مادر شدن دارد که نمی گویم این ذوق خطا است اما من نمی خواهم آن کسی باشم که این ذوق را بر آورده می کند) یک موجود معصومِ دیگری را (بی آنکه حتی خود اختیار گزینشی مبنی بر گام نهادن یا ننهادن در این خرابستان را داشته باشد) با خود در بینِ شرور ترین و پست ترین و متفرعن ترین و درنده-ترین موجود دوپای عالم که طبیعت و حیوانات و حتی خود آدمی را تبدیل به ابزاری برای سود و ارضای شهوتِ فتح و دیده شدن و اطاعت دیدن و هرچه بیشتر خوردن و برخوردار شدن می کند تا حدی که هم-نوع خود را زنده زنده جزغاله کرده و یا اعضای کالبد او را برای حراج گذاشتن، غارت می کند، (و اخیرا لاشه اش را هم به عنوان ناهار و شام می بلعد!) بیاورم.اجازه دهید کاملا بی تکلّف (و بدونِ ادا اطوارهای کتابی) و صریح و ساده سخن بگویم؛ من نمی خواهم یک دیگریِ از همه جا بی خبر را همانند خود در این جهان، حیران و سرگردان سازم، نمی خواهم او هم همانند من و من ها سرکوب شود، از ابتدایی ترین حقوق طبیعی خود محروم گردد، هر روز برای تهیه ی تکه نانی و یا بابت عقب افتادن اجاره خانه ی کوفتی از صاحب خانه ی چندش و چارپولی که کل هیکلش دوزار نمی ارزد منت بکشد... ادامه در کامنت
۵۲.۷k
۲۰ آبان ۱۴۰۳