سکوت باران
سکوت باران
در سکوتی که لابهلای باران پنهان است،
بارانی که غروب را تر نمیکند،
صدایم میخکوب شده است،
وقتی ماه در آسمان جانم میتپد.
اشکهای هراسانم
از آینههای تاریک و
هزارتوهای روزها میگریزند.
چهرهات جان میگیرد
وقتی دستم به کاغذ سپید میرسد
و خاطرهها در هم میآمیزند،
چون نوارهایی که برعکس میچرخند،
آینده را به حال میآورند،
در حالی که هنوز در گذشته گم شدهاند.
دلنوشته....
به
یادگار نوشتم
خطی ز « دلتنگی »...
در سکوتی که لابهلای باران پنهان است،
بارانی که غروب را تر نمیکند،
صدایم میخکوب شده است،
وقتی ماه در آسمان جانم میتپد.
اشکهای هراسانم
از آینههای تاریک و
هزارتوهای روزها میگریزند.
چهرهات جان میگیرد
وقتی دستم به کاغذ سپید میرسد
و خاطرهها در هم میآمیزند،
چون نوارهایی که برعکس میچرخند،
آینده را به حال میآورند،
در حالی که هنوز در گذشته گم شدهاند.
دلنوشته....
به
یادگار نوشتم
خطی ز « دلتنگی »...
- ۳۷.۵k
- ۱۲ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط