حرفی بزن ، نگاهی ڪن
بوسهای بفرست ، از همان راه دور
از همان دورترین بینهایتِ معروف،
ڪه فقط من داستانش را میدانم
ڪاش میشد آغوشت را در بستهای
بگذاری و برایم پست ڪنی.
فڪرش را بڪن، پستچی بیاید
و با تعجب و ڪمی هم خنده،
بگوید :
«آغوشی ڪه خواسته بودید،
رسید...!»
روی پاڪت را نگاه ڪنم با خط زیبایت
نوشته باشی :
« با احتیاط حمل شود.
لبریز از عشق است...!»
اشڪهایم را پاڪ ڪنم مبادا رویِ پاڪتِ
آغوشت بریزد🥺
پاڪت را باز ڪنم
و آغوشت مانند حریرِ سفیدِ نرمی،
ڪه با هر تڪان، موجی از درخشش
بر پیچ و خم هایش می نشیند،
بپیچد دور وجودم
غرق شوم در گرمای آغوشت
عطرت بپیچد توی اتاق
و من جانانه، هوایت را نفس بڪشم
صدایت در تڪتڪ سلولهای بدنم
طنینانداز شود..
بعد من، حریرِ آغوشت را
بوسه باران ڪنم
و در پاڪتِ دیگری بگذارم
و روی آن بنویسم :
«با احتیاط حمل شود.
لبریز از بوسه است...!»
و در قسمت آدرس گیرنده بنویسم :
«همان دورترین بینهایتِ معروف...!»
و برایت بفرستم...
پستچی وقتی به در خانهات میرسد
بازهم بخندد و با خودش فڪر ڪند
باز هم دیوانگی به سرمان زده...!
پاڪت را ڪه تحویل گرفتی،
دلم آرام بگیرد
و دوباره منتظر پشت پنجره بنشینم
تا پستچی بازهم بیاید...
«آغوشِ تو، همان امنیت معروفیست
ڪه یڪ جهان از خواستنش
دم می زنند...»
#هوشنگ_ابتهاج
#عاشقانه #دلتنگی #خاص
#عشق_بینهایت_من
#دخترونه #الی