بهتان مگوی

بُهتان مگوی

که آفتاب را با ظلمت نبردی در میان است

آفتاب از حضورِ ظلمت دلتنگ نیست

با ظلمت در جنگ نیست

ظلمت را به نبرد آهنگ نیست

چندان که آفتاب تیغ برکشد

او را مجالِ درنگ نیست

همین بس که یاری‌اش مدهی

سواری‌اش مدهی
دیدگاه ها (۰)

روح آدم را می‌جوندتا حرف خودشان را به کرسی بنشانندنه به عشق ...

ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﮔﯿﺎﻫﺎﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺭﯾﺸﻪ‌ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﺩﺭ ﮐﻒ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ، ﺩ...

آری، با تواممن در تو نگاه می کنمدر تو نفس می کشمو زندگی مرا ...

من نمی خواهمسايه ام را لحظه ای از خود جدا سازممن نمی خواهماو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط