اولین فیکمونو با مایکی سان شرو میکنیم
همه خابن صدای جیر جیر جیرجیرکا با گوشت میرسه
به سمت بالکن اتاقت که قشنگ سمت چپت بود میری
حدود نیم ساعت به روز تخمی که داشت یفک میکنی
از. ناراحتی لباس میپوشی و از خونه میزنی بیرون
میری سمت ايستگاه اتوبوس که کسی اونجا پر نمیزد
میری سر صندلی ایستگاه میشینی
ولی مردی که موهای بسته داشت رو از دور میبینی چون شب بود نمیتونستی ببینیش
یهو چراغا خاموش میشه
از ترس به خودت میلرزی
اون مرد نزدیکت میشه
با صدای ارومو لطیفش بهت میگه:آروم خانم کوچولو هیچی نیست نترس
و تو یکم آروم تر میشی
تو ازش میپرسی:ببخشید ولی میتونم اسمتونو بپرسم؟
و اون با لبخند میگه:سانو مانجیرو هستم
و تو. اسمش برات آشنا میومد
برمیگردیم به سه سال پیش:
تو با پسری بنام مایکی یا سانو مانجیرو آشنا میشی
اما با اخلاقی که داشت حال نمیکردی و با اون کات میکنی
برمیگردیم به حال:
اون دستتو میگیره
تو میگی:چه دستات گرمن..
اون بهت نگاه میکنه و میگه : میخای بغلمم امتحان کنی؟
و تو بدون هیچ حرفی بغلش میکنی
و اون میگه:ا.ت منو یادت میاد؟
و تو با گریه ای که از چشات داشت میومد گفتی:اره. مایکی دلم برات تنگ شده
و مایکی از ذوق سفت بغلت میکنه
میشینه و اشکاتو پاک میکنه
میگه:دارلینگم گریه نکن بیا بریم خونه، برا خودمون خونه گرفتم
و تو با عجله میگی:ولی من هیچی نیاوردم
اون خنده آرومی میزنه و میگه:مشکلی نیست همه چی برات میگیرم
و تورو سوار ماشین میکنه
میبرتت تو خونه و.....
لطفا لایک کنین تا پارت دومو بزارم:)
#فیک_از_مایکی
به سمت بالکن اتاقت که قشنگ سمت چپت بود میری
حدود نیم ساعت به روز تخمی که داشت یفک میکنی
از. ناراحتی لباس میپوشی و از خونه میزنی بیرون
میری سمت ايستگاه اتوبوس که کسی اونجا پر نمیزد
میری سر صندلی ایستگاه میشینی
ولی مردی که موهای بسته داشت رو از دور میبینی چون شب بود نمیتونستی ببینیش
یهو چراغا خاموش میشه
از ترس به خودت میلرزی
اون مرد نزدیکت میشه
با صدای ارومو لطیفش بهت میگه:آروم خانم کوچولو هیچی نیست نترس
و تو یکم آروم تر میشی
تو ازش میپرسی:ببخشید ولی میتونم اسمتونو بپرسم؟
و اون با لبخند میگه:سانو مانجیرو هستم
و تو. اسمش برات آشنا میومد
برمیگردیم به سه سال پیش:
تو با پسری بنام مایکی یا سانو مانجیرو آشنا میشی
اما با اخلاقی که داشت حال نمیکردی و با اون کات میکنی
برمیگردیم به حال:
اون دستتو میگیره
تو میگی:چه دستات گرمن..
اون بهت نگاه میکنه و میگه : میخای بغلمم امتحان کنی؟
و تو بدون هیچ حرفی بغلش میکنی
و اون میگه:ا.ت منو یادت میاد؟
و تو با گریه ای که از چشات داشت میومد گفتی:اره. مایکی دلم برات تنگ شده
و مایکی از ذوق سفت بغلت میکنه
میشینه و اشکاتو پاک میکنه
میگه:دارلینگم گریه نکن بیا بریم خونه، برا خودمون خونه گرفتم
و تو با عجله میگی:ولی من هیچی نیاوردم
اون خنده آرومی میزنه و میگه:مشکلی نیست همه چی برات میگیرم
و تورو سوار ماشین میکنه
میبرتت تو خونه و.....
لطفا لایک کنین تا پارت دومو بزارم:)
#فیک_از_مایکی
۷.۹k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.