✍✍بنویس آزادی رویای ساده ای است که خاک هر شب در اعماقِ نا
✍✍بنویس آزادی رویای سادهای است که خاک هر شب در اعماقِ ناپیدایش فرو میرود و صبح از حواشی پیدایش بر میآید و این زبان اگرچه به تلفظ نامش عادت نکرده است، صدای هجی کردنش را آن سوی سکوت شنیده است.
بنویس عشق اسم شبی است هنوز که ما را در ورطههای دنیا حق حضور داده است و سایه هامان را از دیوارهای کهنه گذرانده است و میگذراند، اگر چه بوی کهنگی اکنون مشاممان را بیازارد و از چهار جانب خوگیریم و اخت شویم و شک کنیم و شک و یقین بیامیزند و میخکوبمان کنند و بر آشوبیم و باز بنویسیم که ما همچنان مینویسیم که ما همچنان در اینجا ماندیم مثل درخت که مانده است مثل گرسنگی که اینجا مانده است و مثل سنگها که ماندهاند و مثل درد که مانده است و مثل خاک که مانده است و مثل شب که هنوز مثل روز مانده است و مثل ساعت و نبض و خاموشی، مثل شعر و فراموشی، مثل وهن مثل دوست داشتن، مثل پرنده فقر، مثل شک، مثل یقین، مثل آتش، مثل فكر، مثل برق، مثل تنهایی، مثل فن، مثل شبنم، مثل خشونت، مثل دانایی، مثل نسبيت، مثل ترس، مثل تهور، مثل قتل، مثل سلول، مثل ميكروب، مثل آرزو، مثل عدم حتمیت، مثل آزادی، و مثل استبداد و مثل هر چیزی که از ما نشانهای دارد و ما از آن نشانهای داریم...
ما شاهد شعارها و شعرهای خویشتنیم و شاهد یقین و تردید خویشتنیم و شاهد فساد و رشد خویشتنیم و با همین شعاع که آسان مینماید قوس دوام را تا اینجا پیمودهایم و دایره هر دم بزرگتر شده است تا ذره ذرهی خویشتن را گرد آوریم و باز به پا شود و باز گرد آوریم و باز
حنجره به حنجره بخوانیم و خاموش شویم و باز بخوانیم و لحظه لحظه رویامان را بنویسیم و خط زنند و باز بنویسیم و باز خط زنیم و باز بخوانیم و باز خط زنند و باز حرف به حرف بنویسیم و باز بنویسیم و باز......
#محمد_مختاری
#پاره_ای_از_واگویه
#یزدان_حیدری
نه به قتل
نه به استبداد
درود به آزادی..
بنویس عشق اسم شبی است هنوز که ما را در ورطههای دنیا حق حضور داده است و سایه هامان را از دیوارهای کهنه گذرانده است و میگذراند، اگر چه بوی کهنگی اکنون مشاممان را بیازارد و از چهار جانب خوگیریم و اخت شویم و شک کنیم و شک و یقین بیامیزند و میخکوبمان کنند و بر آشوبیم و باز بنویسیم که ما همچنان مینویسیم که ما همچنان در اینجا ماندیم مثل درخت که مانده است مثل گرسنگی که اینجا مانده است و مثل سنگها که ماندهاند و مثل درد که مانده است و مثل خاک که مانده است و مثل شب که هنوز مثل روز مانده است و مثل ساعت و نبض و خاموشی، مثل شعر و فراموشی، مثل وهن مثل دوست داشتن، مثل پرنده فقر، مثل شک، مثل یقین، مثل آتش، مثل فكر، مثل برق، مثل تنهایی، مثل فن، مثل شبنم، مثل خشونت، مثل دانایی، مثل نسبيت، مثل ترس، مثل تهور، مثل قتل، مثل سلول، مثل ميكروب، مثل آرزو، مثل عدم حتمیت، مثل آزادی، و مثل استبداد و مثل هر چیزی که از ما نشانهای دارد و ما از آن نشانهای داریم...
ما شاهد شعارها و شعرهای خویشتنیم و شاهد یقین و تردید خویشتنیم و شاهد فساد و رشد خویشتنیم و با همین شعاع که آسان مینماید قوس دوام را تا اینجا پیمودهایم و دایره هر دم بزرگتر شده است تا ذره ذرهی خویشتن را گرد آوریم و باز به پا شود و باز گرد آوریم و باز
حنجره به حنجره بخوانیم و خاموش شویم و باز بخوانیم و لحظه لحظه رویامان را بنویسیم و خط زنند و باز بنویسیم و باز خط زنیم و باز بخوانیم و باز خط زنند و باز حرف به حرف بنویسیم و باز بنویسیم و باز......
#محمد_مختاری
#پاره_ای_از_واگویه
#یزدان_حیدری
نه به قتل
نه به استبداد
درود به آزادی..
۵.۵k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.