POV:
POV:
بلخره تونسته بودی دوستت را راضی کنی که بهت پیانو زدن یا بده
برای عصر توی کلاس موسیقی دانشگاه قرار گذاشته بودید؛ تو 5دقیقه زودتر رفتی تا پیانو را آماده کنی
دوست رسید و شروع کردید به یاد گیری پیانو، دوستت به خوبی و با نکته بهت یاد میداد و وقتی که انجام میدادی نت ها را اشتباه میزدی و این باعث میشد که صدای پیانو بد بشه
دیگه هم اون خسته شده بودن هم تو، انگشتات درد گرفته بود و دوستت بهت گفت که:
_:"این بار اخره، من همه نکته ها رو بهت گفتم، اگه دوباره بد بزنی میرم سرم درد گرفت از بس بد زدی"
+:"باشه این بار آخره ولی قول میدم که دیگه یاد گرفتم"
_:"بزن ببینم"
شروع به زدن کردی و خیلی خوب زدی اینقدر خوب زدی که دوستت ماتش برده بود
انگشتات را به خوبی روی پیانو میزاشتی و اصلا نگاهی به نت نمیکردی
اینقدر خوب در حال زدن بودی که دوستت در پیانو زدنت غرق شد
وقتی که پایان پیانو زدن رسید و تموم شد دوستت به چهره ای متعجب بهت نگاه کرد
+:"چیه؟چرا اینجورینگام میکنی"
_:"چجوری اینقدر خوب زدی؟"
+:"بخاطر اینکه استادم خوب بوده"
_:"واقعا؟"
+:"معلومه، تو خیلی خوب بهم یاد دادی پستعجبی نداره که اینقدر خوب بزنم"
_:"فکرشو نمیکردم؛ ولی هرچند بازم افرین"
+:"(خنده) خب حالا استاد دیگه کی بیایم برای تمرین؟"
_:"میخوای بازم تمرین کنیم؟تو که خیلی خوب زدی نیازی به تمرین نداری"
+:"نه این خوب نیست من میخوام بیشتر یاد بگیرم مثل تو ماهر شم"
_:"باشه، پس برای دفعه ی تمرین میکنیم"
+:"خوبه، مرسی"
_:"خواهش"
برای دفعه بعد دوباره قرار تمرین کردن پیانو گذاشتین
تو به خوبی زدی چون از قبل بلد بودی
دوستت خبر نداشت که پیانو زدن بلدی بخاطر همین قبول کرد
اولش بد زدی تا متوجه نشه و فکر کنه که بلد نیست
آخرسر هنرت توی پیانو زدن را بهش نشون دادی تا متوجه شه که اون بهت خوب یاد داده
تا بیشتر باهات کار کنه و بیشتر ببینیش و این برای تو یه شانس طلای بود برای وقت گذروندن باهاش
چون؛ تو حِسِت نسبت به دوستت بیشتر از یه دوستی معمولیه^_^
بلخره تونسته بودی دوستت را راضی کنی که بهت پیانو زدن یا بده
برای عصر توی کلاس موسیقی دانشگاه قرار گذاشته بودید؛ تو 5دقیقه زودتر رفتی تا پیانو را آماده کنی
دوست رسید و شروع کردید به یاد گیری پیانو، دوستت به خوبی و با نکته بهت یاد میداد و وقتی که انجام میدادی نت ها را اشتباه میزدی و این باعث میشد که صدای پیانو بد بشه
دیگه هم اون خسته شده بودن هم تو، انگشتات درد گرفته بود و دوستت بهت گفت که:
_:"این بار اخره، من همه نکته ها رو بهت گفتم، اگه دوباره بد بزنی میرم سرم درد گرفت از بس بد زدی"
+:"باشه این بار آخره ولی قول میدم که دیگه یاد گرفتم"
_:"بزن ببینم"
شروع به زدن کردی و خیلی خوب زدی اینقدر خوب زدی که دوستت ماتش برده بود
انگشتات را به خوبی روی پیانو میزاشتی و اصلا نگاهی به نت نمیکردی
اینقدر خوب در حال زدن بودی که دوستت در پیانو زدنت غرق شد
وقتی که پایان پیانو زدن رسید و تموم شد دوستت به چهره ای متعجب بهت نگاه کرد
+:"چیه؟چرا اینجورینگام میکنی"
_:"چجوری اینقدر خوب زدی؟"
+:"بخاطر اینکه استادم خوب بوده"
_:"واقعا؟"
+:"معلومه، تو خیلی خوب بهم یاد دادی پستعجبی نداره که اینقدر خوب بزنم"
_:"فکرشو نمیکردم؛ ولی هرچند بازم افرین"
+:"(خنده) خب حالا استاد دیگه کی بیایم برای تمرین؟"
_:"میخوای بازم تمرین کنیم؟تو که خیلی خوب زدی نیازی به تمرین نداری"
+:"نه این خوب نیست من میخوام بیشتر یاد بگیرم مثل تو ماهر شم"
_:"باشه، پس برای دفعه ی تمرین میکنیم"
+:"خوبه، مرسی"
_:"خواهش"
برای دفعه بعد دوباره قرار تمرین کردن پیانو گذاشتین
تو به خوبی زدی چون از قبل بلد بودی
دوستت خبر نداشت که پیانو زدن بلدی بخاطر همین قبول کرد
اولش بد زدی تا متوجه نشه و فکر کنه که بلد نیست
آخرسر هنرت توی پیانو زدن را بهش نشون دادی تا متوجه شه که اون بهت خوب یاد داده
تا بیشتر باهات کار کنه و بیشتر ببینیش و این برای تو یه شانس طلای بود برای وقت گذروندن باهاش
چون؛ تو حِسِت نسبت به دوستت بیشتر از یه دوستی معمولیه^_^
۷.۶k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.