معمولا عادت ندارم تولد اعضا پست بزارم یا تبریک بگم...همیش
معمولا عادت ندارم تولد اعضا پست بزارم یا تبریک بگم...همیشه براشون داخل نوت یا دفتر مینویسم...
اما به طرز عجیبی دلم خاست برای پیشیمون پست بزارم...
خب...امروز(البته به تاریخ اونا میشه فردا) زمانیه که یه فرشته سه و یک سال پیش به دنیا اومده...یه فرشته ای که تو این دنیا بارها بال هاش رو زخم کردن...ادما،خانوادش،سختیای زندگی...اما این فرشتهِ زخمی هربار تنها با دستای خودش بالهاش رو پانسمان کرد،خودشو قوی کرد...افسردگی نتونست شکستش بده...اون با تمام وجود جنگید...امروز تولد پسر جنگجویِ درد کشیدهی ماست! پسری که وقتی خود واقعیشو نشون میده نمیتونی لبخندتو از بین ببری...پسر کیوتی که باعث شد جنگیدنو یاد بگیرم...
امروز روزیه که خدا یکی ازون فرشته های قویشو روی زمین فرستاد تا الگوی خیلیا بشه...ما نمیدونم اون چه حسی داشته...چقد خسته شده...چقد اشک ریخته...اما میدونیم که لیاقت خیلی بیشتر ازینارو داره...جواب تلاشاش خیلی بیشتر ازینا باید میبود...اما تنها چیزی که مهمه اینه که الان خوشحال باشه،الان بخنده،الان دیگه درد نداشته باشه...
و در اخر...نمیتونم حسم با کلمات توصیف کنم...نمیتونم کلمه ای برای این حس دلتنگی،دوست داشتن شدید،بغض از روی خوشحالی،غم،دلتنگی،و این حسای مختلف بزارم،حتی نمیدونم اینایی که گفتم درست یا نه...
یونگیاا...مرسی که قوی موندی،مرسی که ناامید نشده تا به ماها عشق بورزی،مرسی که تسلیم نشدی،ازت ممنونم،خیلیی ازت ممنونم...مرسی که شدی چیزی که موقع حال بدیام بهش فک کنم و انگیزه بگیرم...مرسی که شدی انگیزهای برای تلاش کردنم...
در کل خیلی ازت ممنونم و معذرت میخام که خیلی ادمای احمق لیاقتت رو نمیدونن و اذیتت میکنن...
دوست دارم ویتا...دوست دارم کوآره...خیلی خیلی دوست دارم...خب؟
تولدت مبارک مون امور:)♡
اما به طرز عجیبی دلم خاست برای پیشیمون پست بزارم...
خب...امروز(البته به تاریخ اونا میشه فردا) زمانیه که یه فرشته سه و یک سال پیش به دنیا اومده...یه فرشته ای که تو این دنیا بارها بال هاش رو زخم کردن...ادما،خانوادش،سختیای زندگی...اما این فرشتهِ زخمی هربار تنها با دستای خودش بالهاش رو پانسمان کرد،خودشو قوی کرد...افسردگی نتونست شکستش بده...اون با تمام وجود جنگید...امروز تولد پسر جنگجویِ درد کشیدهی ماست! پسری که وقتی خود واقعیشو نشون میده نمیتونی لبخندتو از بین ببری...پسر کیوتی که باعث شد جنگیدنو یاد بگیرم...
امروز روزیه که خدا یکی ازون فرشته های قویشو روی زمین فرستاد تا الگوی خیلیا بشه...ما نمیدونم اون چه حسی داشته...چقد خسته شده...چقد اشک ریخته...اما میدونیم که لیاقت خیلی بیشتر ازینارو داره...جواب تلاشاش خیلی بیشتر ازینا باید میبود...اما تنها چیزی که مهمه اینه که الان خوشحال باشه،الان بخنده،الان دیگه درد نداشته باشه...
و در اخر...نمیتونم حسم با کلمات توصیف کنم...نمیتونم کلمه ای برای این حس دلتنگی،دوست داشتن شدید،بغض از روی خوشحالی،غم،دلتنگی،و این حسای مختلف بزارم،حتی نمیدونم اینایی که گفتم درست یا نه...
یونگیاا...مرسی که قوی موندی،مرسی که ناامید نشده تا به ماها عشق بورزی،مرسی که تسلیم نشدی،ازت ممنونم،خیلیی ازت ممنونم...مرسی که شدی چیزی که موقع حال بدیام بهش فک کنم و انگیزه بگیرم...مرسی که شدی انگیزهای برای تلاش کردنم...
در کل خیلی ازت ممنونم و معذرت میخام که خیلی ادمای احمق لیاقتت رو نمیدونن و اذیتت میکنن...
دوست دارم ویتا...دوست دارم کوآره...خیلی خیلی دوست دارم...خب؟
تولدت مبارک مون امور:)♡
۸.۱k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.