هیونگ میدونی من هروقت که میبینم دیگه نمیتونم تحمل کنم
"هیونگ میدونی من هروقت که میبینم دیگه نمیتونم تحمل کنم...دیگه نمیتونم نفس بکشم...انگار که دیگه اکسیژنی وجود نداره لب یه دره میرم و انقدر فریاد میزنم تا خون بالا بیارم...اینجوری آروم میشم احمقانس ولی آرومت میکنه..."
شاید اون موقع از نظر نامجون خیلی چرت به نظر میومد ولی الان درکش میکرد...چون خودش احتیاج داشت به فریاد زدن...فریاد زدنی از جنس درد،خستگی،ناتوانی...
*فیک:پروانه ی شیشه ای*
شاید اون موقع از نظر نامجون خیلی چرت به نظر میومد ولی الان درکش میکرد...چون خودش احتیاج داشت به فریاد زدن...فریاد زدنی از جنس درد،خستگی،ناتوانی...
*فیک:پروانه ی شیشه ای*
- ۳.۹k
- ۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط