Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_230
_ول کن اونو
+هن؟
اشاره به لـ**بم کردو گفت
_به اموال جئون جونگکوک صدمه نزن
دست از کندن پوست لـ..بم برداشتم و بهش زل زدم
این مرد واقعا پرو عه ، پرو ادای اینو درمیاره
چشمامو ریز کردم
+عادت کردم باید در طول روز حتما این کارو انجام بدم
خمار خندیدو گفت
_میخوای خدمتکار این بخش از عادتت من بشم؟
وقتی متوجه منظورش شدم، دیگه دیر شده بود
توی یک حرکت ناگهانی سرشو نزدیکم اوردو...
شروع کرد به بو//سیدنم
دروغ گفتم اگه بگم که با کوچک ترین تماس باهاش کل بدنم سرشار از لذ//ت نشده!!!
هربار کوچک ترین حرکتی از جانبش دریافت میکردم قلبم خودشو وحشیانه به دیواره های سی//نم میکوبید.
خواستم پسش بزنم ولی این خواسته قلبیم نبود
دستامو دور گردنش حلقه کردمو شروع کردم به همراهی کردنش
وحشیانه تر بو**سید
همیشه همین بود
وقتی موقعیت رو خوب میدید سواستفاده میکرد
همونطور که منو میبو***سید از روی زمین بلندم کردو سمت تخت حرکت کرد
خیلی اروم و با احتیاط منو روی تخت گذاشتو دوباره شروع کرد به بو**سیدنم
ناخدا گاه دستم رفت سمت پیرهنش
دکمه اول رو باز کردم و همینطور تا پایین ادامه دادم
رسیدم به دکمه اخر
کمی فکر کردم
من دارم چیکار میکنم!!
منی که معلوم نیست تا کی کنار جونگکوک بمونم دلیلی نداره باهاش رابـ..طه برقرار کنم
هم من وهم جونگکوک هردو ته دلمون خالی بود
انگار یکی دائم بهم میگفت
لیلی این کارو نکن تو قرار نیست با این مرد بمونی!
انگار به این ندای درون اعتماد خاصی داشتم
دستمو از روی دکمه برداشتمو رومو ازش گرفتم
دست انداخت زیر چونمو سرشو به طرفین تکون داد
_دیگه نمیتونم تحمل کنم لیلی دیگه نه
ترس توی دلم جوونه زده بود
با دستام صورتشو قاب کردمو رو گونشو بو**سیدم
اروم زیر بد..ن وریزیده اش وول خوردمو روی دست راست خوابیدم
نفسشو درست جایی کنار گر**دنم خالی کرد
و همونجا پچ زد
_از زجر دادن من لذ**ت میبری؟
چیزی نگفتمو اولین قطره اشک از گوشه کناره های چشمم سر خورد
پشتم دراز کشیدو حلقه دستاش رو دورم انداخت
تصمیم گرفتم پا فشاری نکنم چون نمیخواستم بیشتر اذیت بشه
خوابم نمیبردو داشتم به پنجره نیمه باز که باد بازش کرده بود نگاه میکردم
باد سوز ناکی ازش بیرون میومد، خیلی سرد بود.
خواستم بلند شم و برم پنجره رو ببندم که با صدایی که از جونگکوک میومد سر جام خشک شدم
_دوستت دارم فسقلی!!!
مطمئنم دهنم از این باز تر نمیشد
چی گفت؟
بزور خودمو جمع کردمو کمی هلش دادم
+چ.. چی... چیگفتی؟
210 لایک
#Season_two
#part_230
_ول کن اونو
+هن؟
اشاره به لـ**بم کردو گفت
_به اموال جئون جونگکوک صدمه نزن
دست از کندن پوست لـ..بم برداشتم و بهش زل زدم
این مرد واقعا پرو عه ، پرو ادای اینو درمیاره
چشمامو ریز کردم
+عادت کردم باید در طول روز حتما این کارو انجام بدم
خمار خندیدو گفت
_میخوای خدمتکار این بخش از عادتت من بشم؟
وقتی متوجه منظورش شدم، دیگه دیر شده بود
توی یک حرکت ناگهانی سرشو نزدیکم اوردو...
شروع کرد به بو//سیدنم
دروغ گفتم اگه بگم که با کوچک ترین تماس باهاش کل بدنم سرشار از لذ//ت نشده!!!
هربار کوچک ترین حرکتی از جانبش دریافت میکردم قلبم خودشو وحشیانه به دیواره های سی//نم میکوبید.
خواستم پسش بزنم ولی این خواسته قلبیم نبود
دستامو دور گردنش حلقه کردمو شروع کردم به همراهی کردنش
وحشیانه تر بو**سید
همیشه همین بود
وقتی موقعیت رو خوب میدید سواستفاده میکرد
همونطور که منو میبو***سید از روی زمین بلندم کردو سمت تخت حرکت کرد
خیلی اروم و با احتیاط منو روی تخت گذاشتو دوباره شروع کرد به بو**سیدنم
ناخدا گاه دستم رفت سمت پیرهنش
دکمه اول رو باز کردم و همینطور تا پایین ادامه دادم
رسیدم به دکمه اخر
کمی فکر کردم
من دارم چیکار میکنم!!
منی که معلوم نیست تا کی کنار جونگکوک بمونم دلیلی نداره باهاش رابـ..طه برقرار کنم
هم من وهم جونگکوک هردو ته دلمون خالی بود
انگار یکی دائم بهم میگفت
لیلی این کارو نکن تو قرار نیست با این مرد بمونی!
انگار به این ندای درون اعتماد خاصی داشتم
دستمو از روی دکمه برداشتمو رومو ازش گرفتم
دست انداخت زیر چونمو سرشو به طرفین تکون داد
_دیگه نمیتونم تحمل کنم لیلی دیگه نه
ترس توی دلم جوونه زده بود
با دستام صورتشو قاب کردمو رو گونشو بو**سیدم
اروم زیر بد..ن وریزیده اش وول خوردمو روی دست راست خوابیدم
نفسشو درست جایی کنار گر**دنم خالی کرد
و همونجا پچ زد
_از زجر دادن من لذ**ت میبری؟
چیزی نگفتمو اولین قطره اشک از گوشه کناره های چشمم سر خورد
پشتم دراز کشیدو حلقه دستاش رو دورم انداخت
تصمیم گرفتم پا فشاری نکنم چون نمیخواستم بیشتر اذیت بشه
خوابم نمیبردو داشتم به پنجره نیمه باز که باد بازش کرده بود نگاه میکردم
باد سوز ناکی ازش بیرون میومد، خیلی سرد بود.
خواستم بلند شم و برم پنجره رو ببندم که با صدایی که از جونگکوک میومد سر جام خشک شدم
_دوستت دارم فسقلی!!!
مطمئنم دهنم از این باز تر نمیشد
چی گفت؟
بزور خودمو جمع کردمو کمی هلش دادم
+چ.. چی... چیگفتی؟
210 لایک
- ۴۱.۸k
- ۱۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط