دوستت دارم و دانم که تويي دشمن جانم
#دوستت_دارم_و_دانم_که_تويي_دشمن_جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
غمم اين است که چون ماه نو انگشت نمايي
ورنه غم نيست که در عشق تو رسواي جهانم
دمبدم حلقه اين دام شود تنگتر و من
دست و پايي نزنم خود ز کمندت نرهانم
سر پرشور مرا نه شبي اي دوست بدامان
تا شوي فتنه ساز دلم و سوز نهانم
ساز بشکسته ام و طائر پربسته نگارا
عجبي نيست که اينگونه غم افزاست فغانم
نکته عشق ز من پرس به يک بوسه که داني
پير اين دير جهان مست کنم گر چه جوانم
سرو بودم سر زلف تو بپيچيد سرم را
ياد باد آنهمه آزادگي و تاب و توانم
آن لئيم است که چيزي دهد و باز ستاند
جان اگر نيز ستاني ز تو من دل نستانم
گر ببيني تو هم آن چهره به روزم بنشيني
نيمشب مست چو بر تخت خيالت بنشانم
که تو را ديد که در حسرت ديدار دگر نيست
آري آنجا که عيان است چه حاجت به بيانم
بار ده بار دگر اي شه خوبان که مبادا
تا قيامت به غم و حسرت ديدار بمانم
مرغکان چمني راست بهاريّ و خزاني
منکه در دام اسيرم چه بهارم چه خزانم
گريه از مردم هشيار خلايق نپسندند
شده ام مست که تا قطره اشکي بفشانم
ترسم اندر بر اغيار برم نام عزيزت
چه کنم بي تو چه سازم شده اي ورد زبانم
آيد آنروز عمادا که ببينم که تو گوئي
شادمان از دل و دلدارم و راضي ز جهانم...
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
غمم اين است که چون ماه نو انگشت نمايي
ورنه غم نيست که در عشق تو رسواي جهانم
دمبدم حلقه اين دام شود تنگتر و من
دست و پايي نزنم خود ز کمندت نرهانم
سر پرشور مرا نه شبي اي دوست بدامان
تا شوي فتنه ساز دلم و سوز نهانم
ساز بشکسته ام و طائر پربسته نگارا
عجبي نيست که اينگونه غم افزاست فغانم
نکته عشق ز من پرس به يک بوسه که داني
پير اين دير جهان مست کنم گر چه جوانم
سرو بودم سر زلف تو بپيچيد سرم را
ياد باد آنهمه آزادگي و تاب و توانم
آن لئيم است که چيزي دهد و باز ستاند
جان اگر نيز ستاني ز تو من دل نستانم
گر ببيني تو هم آن چهره به روزم بنشيني
نيمشب مست چو بر تخت خيالت بنشانم
که تو را ديد که در حسرت ديدار دگر نيست
آري آنجا که عيان است چه حاجت به بيانم
بار ده بار دگر اي شه خوبان که مبادا
تا قيامت به غم و حسرت ديدار بمانم
مرغکان چمني راست بهاريّ و خزاني
منکه در دام اسيرم چه بهارم چه خزانم
گريه از مردم هشيار خلايق نپسندند
شده ام مست که تا قطره اشکي بفشانم
ترسم اندر بر اغيار برم نام عزيزت
چه کنم بي تو چه سازم شده اي ورد زبانم
آيد آنروز عمادا که ببينم که تو گوئي
شادمان از دل و دلدارم و راضي ز جهانم...
۱۲.۹k
۱۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.