شب زیارتی امام حسین علیه السلام.سلمان میگه پیامبر یه روز
شب زیارتی امام حسین علیه السلام.سلمان میگه پیامبر یه روز بهم گفت:
سلمان دلم برایِ حسین تنگ شده!
برو حسین رو برام بیار...آقا سیدالشهدا خردسال بود.
سلمان میگه رفتم دنبالِ آقا
او رو به آغوش کشیدم و آوردم.
نزدیکِ پیامبر بودیم که حسین امر فرمود
سلمان من رو به زمین بذار...آقام سیدالشهدا از آغوشِ سلمان به زمین اومد
ناگاه صورتِ آسمانیِ خودش رو
رویِ خاک گذاشت...
ای قربونِ تو مهربون ارباب
دورت بگردم...پیامبر با اضطراب و تشویش اومد...
فرمود بلند شو حسین!
من طاقت ندارم اینطور ببینمت!
آقا صورت از خاک برنداشت...آقام حسین عرض کرد:
صورت از خاک برنمیدارم!
تا خدا همه یِ گناهکارانِ امتِ تو رو ببخشه!
ما... :)
اسبابِ زحمتِ توییم...😭امیرالمومنین وارد شد
صحنه رو دید فرمود بلند شو حسین جان!
آقام حسین دوباره همون رو فرمود...امام حسن اومد و فرمود برادرم بلند شو!
صورت از خاک بردار...
آقا دوباره همون رو فرمود.حضرت مادر اومد و دلهره یِ مادرانه داشت...
فرمود بلند شو حسینم!
آقا فرمود:
صورت از خاک برنمیدارم
تا خدا همه یِ گناهکارانِ امت رو ببخشه!این خانواده به گریه افتاد...
یه دخترِ خردسال اومد
دیدن زینبِ علی ست!اومد جلویِ برادر و فرمود:
حسین صورت از خاک بردار
وگرنه مَعجَر و چادر از سر برمیدارم!آقا سیدالشهدا به سرعت ایستاد
صورتِ خاک آلودش رو به طرفِ خواهر چرخوند
خانم زینب تا صورتِ خاکیِ او رو دید
از شدت اندوه از حال رفت...یَقولُ فی بَطنِ اُمُّهُ فاطِمه
یا اُمّاه...
اَنَا العَطشان!
یا اُمّاه اَنَا العُریان...
یا اُمّاه اَنَا السَّحقان!فطرس برسان سلام مارا به حسین...
سلمان دلم برایِ حسین تنگ شده!
برو حسین رو برام بیار...آقا سیدالشهدا خردسال بود.
سلمان میگه رفتم دنبالِ آقا
او رو به آغوش کشیدم و آوردم.
نزدیکِ پیامبر بودیم که حسین امر فرمود
سلمان من رو به زمین بذار...آقام سیدالشهدا از آغوشِ سلمان به زمین اومد
ناگاه صورتِ آسمانیِ خودش رو
رویِ خاک گذاشت...
ای قربونِ تو مهربون ارباب
دورت بگردم...پیامبر با اضطراب و تشویش اومد...
فرمود بلند شو حسین!
من طاقت ندارم اینطور ببینمت!
آقا صورت از خاک برنداشت...آقام حسین عرض کرد:
صورت از خاک برنمیدارم!
تا خدا همه یِ گناهکارانِ امتِ تو رو ببخشه!
ما... :)
اسبابِ زحمتِ توییم...😭امیرالمومنین وارد شد
صحنه رو دید فرمود بلند شو حسین جان!
آقام حسین دوباره همون رو فرمود...امام حسن اومد و فرمود برادرم بلند شو!
صورت از خاک بردار...
آقا دوباره همون رو فرمود.حضرت مادر اومد و دلهره یِ مادرانه داشت...
فرمود بلند شو حسینم!
آقا فرمود:
صورت از خاک برنمیدارم
تا خدا همه یِ گناهکارانِ امت رو ببخشه!این خانواده به گریه افتاد...
یه دخترِ خردسال اومد
دیدن زینبِ علی ست!اومد جلویِ برادر و فرمود:
حسین صورت از خاک بردار
وگرنه مَعجَر و چادر از سر برمیدارم!آقا سیدالشهدا به سرعت ایستاد
صورتِ خاک آلودش رو به طرفِ خواهر چرخوند
خانم زینب تا صورتِ خاکیِ او رو دید
از شدت اندوه از حال رفت...یَقولُ فی بَطنِ اُمُّهُ فاطِمه
یا اُمّاه...
اَنَا العَطشان!
یا اُمّاه اَنَا العُریان...
یا اُمّاه اَنَا السَّحقان!فطرس برسان سلام مارا به حسین...
۸.۶k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳