عاشقی کن! که هنر نیست به تن بالیدن
عاشقی کن! که هنر نیست به تن بالیدن
از هر آغوش به آغوش دگر غلتیدن
لب نهادن به لب هر کس و ناکس هرشب
روزها هم به هوسبازی خود خندیدن
هنر این است در این شهر پُر از دلبرکان
یک نفر یافتن و دل ز یکی دزدیدن
قلب خود را به یکی عرضه نمودن، آری
صاف بودن، وَ در آغوش یکی خوابیدن
جای بوسیدن لب های هزاران شیرین
لب شیرین یکی را همه شب بوسیدن
چشم بر هر که جز او روی نماید بستن
از همه ماهرخان روی یکی را دیدن
اشهد حس تنوع طلبی را خواندن
هر بساط هوس و وسوسه را بر چیدن
معنی عشق اگر می طلبی جز این نیست
دل یکی هست، وَ باید به یکی بخشیدن...
۱۹بهمن۱۴۰۱
از هر آغوش به آغوش دگر غلتیدن
لب نهادن به لب هر کس و ناکس هرشب
روزها هم به هوسبازی خود خندیدن
هنر این است در این شهر پُر از دلبرکان
یک نفر یافتن و دل ز یکی دزدیدن
قلب خود را به یکی عرضه نمودن، آری
صاف بودن، وَ در آغوش یکی خوابیدن
جای بوسیدن لب های هزاران شیرین
لب شیرین یکی را همه شب بوسیدن
چشم بر هر که جز او روی نماید بستن
از همه ماهرخان روی یکی را دیدن
اشهد حس تنوع طلبی را خواندن
هر بساط هوس و وسوسه را بر چیدن
معنی عشق اگر می طلبی جز این نیست
دل یکی هست، وَ باید به یکی بخشیدن...
۱۹بهمن۱۴۰۱
۳.۹k
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.