گفت:خیلی بدپیله ای رهایم کن
گفت:خیلی بدپیله ای رهایم کن
باتوبازی کردن هیجانی نداردمن
کنارت نه دلشوره دارم نه اضطراب از
دست دادنت نه امدن رقیب نه بیتوجهی
توچون نمیتوانی کسی غیرازمن داشته...
برایش نوشتم ...
بامن حرف بزن
سکوت نکن ،دستانم رامحکمتربگیر
اینکه سکوت کنی وبدون گفتن
رهایم کنی ،عین مرگ است برای
منکه بعدازاینهمه سال تواولینش هستی
تنهاتومیدانی ،راضی مشو که بااین وسعت دوست داشنت ،تنهایی رابیتوهرلحظه بمیرم
به اه اشک دیدگانم به اوگفتم
تومیدانی رهاکردن دستهایت ،فراموش
کردن خاطره هایت ،نشنیدن صدایت ونبوییدن عطرموهای تو کارمن نیست
کنارم بمان،کنار این کودک تازه براه افتاده ازخواستن تو،نگاه کن ببین برای اینکه تنهاتودردشت دل وجانم ازادانه به رقص اوری پروانه رنگین بال ارامشت رابیرون راندم هراناشنا وغریبه ای که خیالت رامکدرکند،
برایش نوشتم ،من از جدالی نابرابرباروزهای پردرد وطاقت فرسایی امدم ،لحظه به لحظه جان دادم وجان دادم،تنهای تنهابدستانم نگاه کن لرزش دستانم نه ازروی ترس بلکه ازوحشتیست که بعدرفتنت درانتظارمن است ،من بخاطرت جانم رامیدهم میدانی که میدهم جانم که هیچ تمام داشته هایم را مخواه که بی یارویاور گرفتاروحشتم شوم توازمن هیچ نمیدانی من نخواستم که بدانی ،که بادیدنم غمهایم رابیاداوری ،من به انتظارت راس تمام قرارهای همیشگی مان میمانم اگرروزی هیچکسی نبودیااگرهمه دنیاازتوروی گرداندن مرا برمزارهایی بجو
که انجاازته دل دوستت دارم رااحساس کردی،خیلی دیرنیایی من برخلاف باورت سرمایی هستم طاقت سرمارا ندارم ،بیمار
که شوم هیچ پرستاری ندارم،غمخوار ندارم ،بتوقول میدهم دیگرهیچ کسی رانه دوست داشته باشم نه عزیزش کنم به ان بالاهانگاه کن خداهم بتنهاییم حسادت میکندومن قدرتش راندارم ،ببین
عزیزانم راکه چگونه پرکشیدن ،بیابازی کنیم،من چشم میگذارم توپنهان شومن
خیلی ساده ام قبل ازپنهان شدن بگومیایم بقیه اش،بامن...
_بیام........بیام.........هی پررو
اومدم هااااا....
باتوبازی کردن هیجانی نداردمن
کنارت نه دلشوره دارم نه اضطراب از
دست دادنت نه امدن رقیب نه بیتوجهی
توچون نمیتوانی کسی غیرازمن داشته...
برایش نوشتم ...
بامن حرف بزن
سکوت نکن ،دستانم رامحکمتربگیر
اینکه سکوت کنی وبدون گفتن
رهایم کنی ،عین مرگ است برای
منکه بعدازاینهمه سال تواولینش هستی
تنهاتومیدانی ،راضی مشو که بااین وسعت دوست داشنت ،تنهایی رابیتوهرلحظه بمیرم
به اه اشک دیدگانم به اوگفتم
تومیدانی رهاکردن دستهایت ،فراموش
کردن خاطره هایت ،نشنیدن صدایت ونبوییدن عطرموهای تو کارمن نیست
کنارم بمان،کنار این کودک تازه براه افتاده ازخواستن تو،نگاه کن ببین برای اینکه تنهاتودردشت دل وجانم ازادانه به رقص اوری پروانه رنگین بال ارامشت رابیرون راندم هراناشنا وغریبه ای که خیالت رامکدرکند،
برایش نوشتم ،من از جدالی نابرابرباروزهای پردرد وطاقت فرسایی امدم ،لحظه به لحظه جان دادم وجان دادم،تنهای تنهابدستانم نگاه کن لرزش دستانم نه ازروی ترس بلکه ازوحشتیست که بعدرفتنت درانتظارمن است ،من بخاطرت جانم رامیدهم میدانی که میدهم جانم که هیچ تمام داشته هایم را مخواه که بی یارویاور گرفتاروحشتم شوم توازمن هیچ نمیدانی من نخواستم که بدانی ،که بادیدنم غمهایم رابیاداوری ،من به انتظارت راس تمام قرارهای همیشگی مان میمانم اگرروزی هیچکسی نبودیااگرهمه دنیاازتوروی گرداندن مرا برمزارهایی بجو
که انجاازته دل دوستت دارم رااحساس کردی،خیلی دیرنیایی من برخلاف باورت سرمایی هستم طاقت سرمارا ندارم ،بیمار
که شوم هیچ پرستاری ندارم،غمخوار ندارم ،بتوقول میدهم دیگرهیچ کسی رانه دوست داشته باشم نه عزیزش کنم به ان بالاهانگاه کن خداهم بتنهاییم حسادت میکندومن قدرتش راندارم ،ببین
عزیزانم راکه چگونه پرکشیدن ،بیابازی کنیم،من چشم میگذارم توپنهان شومن
خیلی ساده ام قبل ازپنهان شدن بگومیایم بقیه اش،بامن...
_بیام........بیام.........هی پررو
اومدم هااااا....
۵.۴k
۳۰ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.