هیلا

هیلا!
یکم حرف بزنیم؟
امروز واقعا خنثی بودم وای از خستگی چشمام قرمزِ باور میکنی؟
اما خب آروم میشم وقتی برات مینویسم که تو هرگز نخونی!
تو امروز چیکار کردی؟ غذا که خوب میخوری نه؟ اگه نخوری میام خونتون مثلِ بچه ها دهنت غذا میزارم
واقعیتش به روژینا گفتم لوسی اما باور نکرد. خب چه بهتر چون فهمیدم سایدِ لوست و فقط من دیدم. چه افتخاری!
































































































_کافه تهکوک #TK







































































































































the memories of with you
دیدگاه ها (۱)

خدایی دارم ؛چنان که در صفات و لفظ هایِ بلند مرتبه نمی گنجد‌...

این‌ کافه ی منه مکانِ تمامِ راز ها و لبخنداتون. کافه تهکوک ت...

دیالوگ هایی تو دزیره خوندم و میخوام تو کافه تهکوک ام به اشتر...

این یه داستان عاشقانه نیست..._کافه تهکوک #TK the memories of...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط