حاجی یه خاطره
حاجی یه خاطره
ما خب اکیپمون خیلی بزرگهه ینی کل کلاس بجز خرخونا ت اکیپ مان
بعد معملممون یکی از بچه ها رو آوورد گف عسلی ت برو پیش اینا اینارو ب راه راست هدایت کن
یهو همه گفیم خانومم این خودش راهش از همه ما کج ترههه ایننن مارو ب راه راست هدایت کنههه
بعد دیگه معلم میدونست هرکی بیاد پیش ما مث ما میشه دیگه اکیپو پیش هم نگه میداشت میگف شما ارازل اوباش پیش هم باشین امنیت کلاس خیلی بیشتره
دیگه بدبخت چشش از اکیپ ما ترسیده بود
میترسید همون چنتا خرخون کلاسم از بین ببرین ک دیگه اونارو نتونه بزنه ت سر ما بگه اونام همسن شمان ولی درسشون از شماها بهترههه
ما خب اکیپمون خیلی بزرگهه ینی کل کلاس بجز خرخونا ت اکیپ مان
بعد معملممون یکی از بچه ها رو آوورد گف عسلی ت برو پیش اینا اینارو ب راه راست هدایت کن
یهو همه گفیم خانومم این خودش راهش از همه ما کج ترههه ایننن مارو ب راه راست هدایت کنههه
بعد دیگه معلم میدونست هرکی بیاد پیش ما مث ما میشه دیگه اکیپو پیش هم نگه میداشت میگف شما ارازل اوباش پیش هم باشین امنیت کلاس خیلی بیشتره
دیگه بدبخت چشش از اکیپ ما ترسیده بود
میترسید همون چنتا خرخون کلاسم از بین ببرین ک دیگه اونارو نتونه بزنه ت سر ما بگه اونام همسن شمان ولی درسشون از شماها بهترههه
۴.۸k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.