در مقابل بی تفاوتی این جمع به شک افتاده بود... من عذاب می
در مقابل بی تفاوتی این جمع به شک افتاده بود... من عذاب میکشم. شمشیری سرد به سینه ام فرو رفته، درونم را می درد، خون از پیکر من جاری ست و حتی یک نفر هم متوجه این امر نیست؟ هیچکس بدبختی آوار شده در وجود مرا نمی بیند؟ با این همه فشار، آیا روی این کره ی خاکی، من تنهاترینم؟ آیا همه، ساکنان یک جهانیم؟
۲۶.۸k
۲۹ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.