اول دلم لک زده بود كه بتوانم دبيرستان را تمام كنم و به دا
اول دلم لک زده بود كه بتوانم دبيرستان را تمام كنم و به دانشگاه بروم،
بعد داشتم میمردم كه دانشگاه را تمام كنم و سركار بروم!
بعد آرزویم این بود كه ازدواج كنم
و بچهدار شوم، بعد هميشه منتظر بودم
كه بچههايم بزرگ شوند و به مدرسه بروند و من بتوانم دوباره مشغول كار شوم!
بعد آرزو داشتم كه بازنشسته شوم،
و حالا که دارم میميرم يک دفعه متوجه شدم:
« اصلاً يادم رفته بود زندگی كنم! »
شاد باشیم و احساس خوشبختی را به
" اگر " هايمان موکول نكنيم،
زيرا اگر ها پايان ناپذيرند!
باربارا دی آنجلس
بعد داشتم میمردم كه دانشگاه را تمام كنم و سركار بروم!
بعد آرزویم این بود كه ازدواج كنم
و بچهدار شوم، بعد هميشه منتظر بودم
كه بچههايم بزرگ شوند و به مدرسه بروند و من بتوانم دوباره مشغول كار شوم!
بعد آرزو داشتم كه بازنشسته شوم،
و حالا که دارم میميرم يک دفعه متوجه شدم:
« اصلاً يادم رفته بود زندگی كنم! »
شاد باشیم و احساس خوشبختی را به
" اگر " هايمان موکول نكنيم،
زيرا اگر ها پايان ناپذيرند!
باربارا دی آنجلس
۹.۲k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.