او که از عاشقی و رسم وفا دم می زد

او که از عاشقی و رسم وفا دم می زد
غصه هایش به دلم یک شبه باری شد و رفت

پیچکی بود که دائم به تنم می پیچید
آنقَدَر رفت به بالا که بهاری شد و رفت

بر سر راه من ِ سنگ اگر آمده بود
رود بی حوصله ای بودکه جاری شدو رفت

سادگی از من و دل بود که بازیچه شدیم
کفتری بود که هم رنگ قناری شد و رفت

رفتنش حادثه ای بود که ویرانی داشت
نزد ما خاطره ی تیره و تاری شد و رفت

دل من شد همه صد دانه ی یاقوتی وخون
بانی له شدن قلب اناری شد و رفت

او که می رفت ولی لحظه ای اندیشه نکرد
لحظه هایم به سرِ چوبه ی داری شد و رفت...

@lovebandar
دیدگاه ها (۰)

خدایا منو یهویی بنداز تو بغلِ اون خرس مهربونِ زبون بستهخودم ...

دهنم ساییده شد تا حالمو دوباره خوب کردم،تو دیگه با بی مهریا ...

من اونی بودم که بهت نشون دادم تا چه حد میتونی گاردتو بیاری پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط