رمان پادشاه زندگیم
رمان پادشاه زندگیم
پارت ۴۸
ارسلان، فدات شم
دیانا، شروع کردم به خوردن ذورت
ارسلان، رفتم بام
دیانا، هی ارسلان
ارسلان، چیشده،،خنده،،
دیانا، هیچی خیلی وقت بود نیومده بودم
ارسلان، قبلا میومدی
دیانا، آره اون موقع ۱ ساعت پیش بود که میخواستم بیام خونه پدرت
ارسلان، سرشو گذاشتم رو سینم و دستمو روی پیشونیش کشیدم و گفتم خیلی دوست دارم
دیانا، منم خیلی دوست دارم
ارسلان، قربونت برم
دیانا، خدانکنه ارسلان
ارسلان، جان
دیانا، اگه منو از پی.....
ارسلان، انگشت اشارم و گذاشتم رو لبش و بینیش و گفتم عمراً بزارم تو از رو از پیشم ببرن
پارت ۴۸
ارسلان، فدات شم
دیانا، شروع کردم به خوردن ذورت
ارسلان، رفتم بام
دیانا، هی ارسلان
ارسلان، چیشده،،خنده،،
دیانا، هیچی خیلی وقت بود نیومده بودم
ارسلان، قبلا میومدی
دیانا، آره اون موقع ۱ ساعت پیش بود که میخواستم بیام خونه پدرت
ارسلان، سرشو گذاشتم رو سینم و دستمو روی پیشونیش کشیدم و گفتم خیلی دوست دارم
دیانا، منم خیلی دوست دارم
ارسلان، قربونت برم
دیانا، خدانکنه ارسلان
ارسلان، جان
دیانا، اگه منو از پی.....
ارسلان، انگشت اشارم و گذاشتم رو لبش و بینیش و گفتم عمراً بزارم تو از رو از پیشم ببرن
۶.۱k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.