فراموش می شوی،
فراموش میشوی،
گویی که هرگز نبودهای!
مانند مرگ یک پرنده
مانند یک کنیسهی متروکه
فراموش میشوی
مثل عشق یک رهگذر
و مانند یک گل در شب
فراموش میشوی
من برای جاده هستم،
آنجا که قدمهای دیگران از من پیشی گرفته
کسانی که رؤیاهایشان به رؤیاهای من دیکته میشود
جایی که کلام را به خُلقی خوش تزیین میکنند
تا به حکایتها وارد شود
یا روشنایییی باشد
برای آنها که دنبالش خواهند کرد
که اثری تغزلی خواهد شد
و خیالی
فراموش میشوی
گویی که هرگز نبودهای
آدمیزاد باشی
یا متن
فراموش میشوی
گویی که هرگز نبودهای
خبری بوده باشی و یا ردّی
"محمود درویش"
گویی که هرگز نبودهای!
مانند مرگ یک پرنده
مانند یک کنیسهی متروکه
فراموش میشوی
مثل عشق یک رهگذر
و مانند یک گل در شب
فراموش میشوی
من برای جاده هستم،
آنجا که قدمهای دیگران از من پیشی گرفته
کسانی که رؤیاهایشان به رؤیاهای من دیکته میشود
جایی که کلام را به خُلقی خوش تزیین میکنند
تا به حکایتها وارد شود
یا روشنایییی باشد
برای آنها که دنبالش خواهند کرد
که اثری تغزلی خواهد شد
و خیالی
فراموش میشوی
گویی که هرگز نبودهای
آدمیزاد باشی
یا متن
فراموش میشوی
گویی که هرگز نبودهای
خبری بوده باشی و یا ردّی
"محمود درویش"
۱.۴k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.