🌱🍒برای سوزاندن خیالش
🌱🍒برای سوزاندن خیالش
باید از دلنوشته هایت می گذشتی
آنروزها
که بر بلندای سرزمین کوچکت
اوج می گرفتی
پروازی برای شعرهایت می خواستی
از سقوط نمی ترسیدی
وقتی ناگهان غلت می خوردی
در شیب شبی سرد
و فرو می افتادی
در مسیر چشمه ای آرام
که تنها لهجه اش را
توهم چناری زخمی می فهمید
و دوباره باز می گشتی
به حیاط خلوت احساست
میان بی تابی ساعت های شنی
واژگان خیس ات را چکه چکه کنان
بر مشق های شبانه ات می ریختی
و از حفظ تکرار می کردی...
تنها چشمانش کافی بود
نگاهم تنها نباشد
در تماشای سیب های کبود
اما شاید
روزی هر منی مثنایی شود.... 🌱🍒
هدیه غیبشاوی
باید از دلنوشته هایت می گذشتی
آنروزها
که بر بلندای سرزمین کوچکت
اوج می گرفتی
پروازی برای شعرهایت می خواستی
از سقوط نمی ترسیدی
وقتی ناگهان غلت می خوردی
در شیب شبی سرد
و فرو می افتادی
در مسیر چشمه ای آرام
که تنها لهجه اش را
توهم چناری زخمی می فهمید
و دوباره باز می گشتی
به حیاط خلوت احساست
میان بی تابی ساعت های شنی
واژگان خیس ات را چکه چکه کنان
بر مشق های شبانه ات می ریختی
و از حفظ تکرار می کردی...
تنها چشمانش کافی بود
نگاهم تنها نباشد
در تماشای سیب های کبود
اما شاید
روزی هر منی مثنایی شود.... 🌱🍒
هدیه غیبشاوی
۴۱.۶k
۱۲ تیر ۱۴۰۲