داستان

#سلام گایز# 👋 بیاین یه داستان تعریف کنم براتون یه روزی ما رفته بودیم بیرون مرتیکه جوجه رو انداخته بود توی یه نایلون و اون رو تکون تکو میدا همینطور که را میرفت صدای اون جوجه میومد و من به مامانم گفتم و گفت برم به اون یارو بگم اون جوجه رو تکون نده چون از ترس زیاد میمیره خلاصه که خیلی بد بود شما هم نخرید
دیدگاه ها (۵)

پریسا پور بلک

یکم بخندیم🤣

آموزش اوردم سوال پست :کیه نه لایک میکنه نه این آموزشو انجام ...

زودد باش بیا پیوی بهت میگممم

سلام به همگی چطورین

روانی منp43

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط