چه هوایی،
چه هوایی،
چه طلوعی،
جانم
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا
به خدایی که خودم میدانم،
نه خدایی که برایم از خشم،
نه خدایی که برایم از قهر،
نه خدایی که برایم ز غضب ساختهاند
به خدایی که خودم میدانم،
به خدایی که دلش پروانه است،
و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید،
و به باران گفته است باغها تشنه شدند
و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست
که مبادا که ترک بردارد
به خدایی که خودم میدانم
چه خدایی ،جانم
چه طلوعی،
جانم
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا
به خدایی که خودم میدانم،
نه خدایی که برایم از خشم،
نه خدایی که برایم از قهر،
نه خدایی که برایم ز غضب ساختهاند
به خدایی که خودم میدانم،
به خدایی که دلش پروانه است،
و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید،
و به باران گفته است باغها تشنه شدند
و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست
که مبادا که ترک بردارد
به خدایی که خودم میدانم
چه خدایی ،جانم
۵.۸k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.