گفتم من هیچ گاه محاسبات و این جور چیزهایم قوی نبوده، اما
گفتم من هیچگاه محاسبات و اینجور چیزهایم قوی نبوده، اما میدانم که غم از شادی سنگینتر است، بیشتر میماند انگار. دیدی بعضیها را؟ ذاتشان شاد است، از درون شادند و نگاهشان به کائنات پر از امید است. من اما انگار تار و پودم را با غم عجین کرده باشند، انگار یکی شده باشیم، نه راه فراری دارم و نه دلش را. از ابتدا، از ریشه آدمِ غمگینی هستم. اما خب همین عمق میدهد به روزهایم، خاطراتم؛ گلهای هم نیست. دیدی فرنگیها وقتی کسوکارشان میمیرد یکی از نزدیکانی که بسیار با او دمخور بوده، میآید و متنی میخواند دربارهی متوفی؟ همیشه فکر میکنم اگر کسی بعد از مرگم بخواهد دربارهام بگوید اینطور شروع میکند:
«او غم را زندگی میکرد و در تمام مراحل زندگیاش غم را مقدس میدانست. از ماهیت غم هیچگاه رنجور نبود اما از زندگی؟ از آدمها؟ بسیار، بسیار!»
«او غم را زندگی میکرد و در تمام مراحل زندگیاش غم را مقدس میدانست. از ماهیت غم هیچگاه رنجور نبود اما از زندگی؟ از آدمها؟ بسیار، بسیار!»
۴.۸k
۰۳ مرداد ۱۴۰۱