زمزمه کن ترانه ای تا که ز غم رها شوم
زمزمه کن ترانه ای تا که ز غم رها شوم
ره سپرم به میل تو تا که تو را فدا شوم
ملتبهم که سر کشم جرعه غزل بیاد تو
یاد تو سرکشم کند تا ز خودم جدا شوم
گوشه ی چشم گلرخت تا که اشارتی کند
سر نشناسم از بدن ذره به ذره پا شوم
دیگرم از جنون مگو عشق مگو فسون مگو
زین همه، شک نمی کنم وارد ماجرا شوم
بسته به در دو دیده ام کی رسد از توام خبر
"چشم" خلیج میشود دست چو بر دعا شوم
عاکف!ازین ترانه ها مقصد اگر بهانه شد
خانه به خانه پرس و جو از پی آشنا شوم ...
ره سپرم به میل تو تا که تو را فدا شوم
ملتبهم که سر کشم جرعه غزل بیاد تو
یاد تو سرکشم کند تا ز خودم جدا شوم
گوشه ی چشم گلرخت تا که اشارتی کند
سر نشناسم از بدن ذره به ذره پا شوم
دیگرم از جنون مگو عشق مگو فسون مگو
زین همه، شک نمی کنم وارد ماجرا شوم
بسته به در دو دیده ام کی رسد از توام خبر
"چشم" خلیج میشود دست چو بر دعا شوم
عاکف!ازین ترانه ها مقصد اگر بهانه شد
خانه به خانه پرس و جو از پی آشنا شوم ...
۱۴.۶k
۰۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.