وسعت درد فقط سهم من است
وسعت درد فقط سهم من است
باز هم قسمت غمها شدهام
دگر آیینه ز من با خبر است
که اسیر شب یلدا شدهام
من که بی تاب شقایق بودم
همدم سردی یخها شدهام
کاش چشمان مرا خاک کنید
تا نبینم که چه تنها شدهام
..........................................
نترس از تنها بودن
وقتی دست هایی داری
که اشک هایت را پاک می کند
وقتی دیوارها هستند
و سقفی یک رنگ که در آن
از دروغ و دو رنگی خبری نیست
نترس که کسی صدایت را نمی شنود
تو خودت را داری
گوش هایت
و کاغذها
همدم های بی منتی هستند
که زیر دستانت
خش خش گریه می کنند
........................................
بر تنهایی خویش سجده می کنم
وقتی می بینم انسان ها
چه بی وفایند
در مواقع سختی و نیاز
چطور تنهایت می گذارند
باز هم قسمت غمها شدهام
دگر آیینه ز من با خبر است
که اسیر شب یلدا شدهام
من که بی تاب شقایق بودم
همدم سردی یخها شدهام
کاش چشمان مرا خاک کنید
تا نبینم که چه تنها شدهام
..........................................
نترس از تنها بودن
وقتی دست هایی داری
که اشک هایت را پاک می کند
وقتی دیوارها هستند
و سقفی یک رنگ که در آن
از دروغ و دو رنگی خبری نیست
نترس که کسی صدایت را نمی شنود
تو خودت را داری
گوش هایت
و کاغذها
همدم های بی منتی هستند
که زیر دستانت
خش خش گریه می کنند
........................................
بر تنهایی خویش سجده می کنم
وقتی می بینم انسان ها
چه بی وفایند
در مواقع سختی و نیاز
چطور تنهایت می گذارند
۱۸۷.۳k
۲۶ آذر ۱۴۰۰