آموزش زندگی در روستا توسط یک بانوی گیلانی
⬇️💬✍️
شبِ سیوسِوم:
هفتمِ مهرماهِ هزاروچهارصَدوسه:
سلام بابای من؛ خوبی عشقم؟ نمیدونم چند سالِ دیگه، این نامهها به دستِتون میرسه اِنشاءالله؛ ولی بابایی میخوام خدمتت عرض کنم که، اِمشب و هر شبِ دیگه، فقط به عشقِ شما میام اینجا؛ نامهنوشتن برای شما، مثلِ نمازخوندن، برام واجب شده بهلطفِخدا؛ نفسِ بابایی، اِیکاش اِمشب کنارِهم میبودیم؛ خیلی به بودنت نیاز دارم بابای خوبم.
لطفاً به چشمهام نگاه کُن عشقم؛ کُلی حرف باهات دارم، ولی رَمَق و توانی برای گفتنش ندارم! بابای باخدای من، اَلان که دارم این نامه رو براتون مینویسم، سیدحسن نصرالله شهید شده، و من بهشدت داغدارم قربونت بشم؛ پسرِ بابایی، اِیکاش آغوشت بود؛ اِیکاش دَستهای گرمت بودند؛ اِیکاش یک پیامی اَزت دریافت میکردم؛ بیشتر اَز اونچیزی که فکرش رو بکنی، داغونم باباییِ من؛ ببخش شما رو هم ناراحت کردم پیشمرگت بشم؛ چندتا موضوع هست، که باید باخبر بِشی اَزشون قربونت بشم.
(۱) یکی اَز بازاریابهای مغازه، که پسرِ باخُدا و مومِنی هستش، زحمت کشیده و برام اَز اون هَندزفِریهای گرونِ بیسیم آورده، بهعنوانِ سوغاتی، اَز شهرِ مشهدِ مقدس؛ ببین عشقم، خودت که من رو میشناسی، مَحاله خودم وسایلِ گرون اِستفاده کنم، و بچم هَندزفِری نداشته باشه؛ بابایی، میدونم کادو و سوغاتی رو، نباید به فردِ دیگه هدیه داد؛ ولی من پدرم، و نمیتونم هندزفریِ گرون اِستفاده کنم، و پسرم هندزفری نداشته باشه؛ عشقِ بابایی، منتظرِ همونآدمی که میگه، اَز آستانِ قُدسِ رضوی هستم، باشید تا هندزفری رو تقدیمِتون کُنه اِنشاءالله.
(۲) نفسِ بابایی، من شاید...؛ من اِحتمالاً...؛ نمیدونم چهجوری بهت بگم ماهِ شبهام؛ ببین بابایی، من توی تربتجام، هیچکسی رو ندارم، که اونم مُتقابلاً عاشقم باشه؛ یکدونه شما بودین، که اونم متاسفانه، عشقِتون تبدیل به نفرت شد؛ وِلشکُن دیگه بابا؛ راضیاَم به رضای [خداوند]؛ منم اَگه جای شما میبودم، هیچوقت اِجازه نمیدادم، یک آدمِ بیخانوادهی خودخواهِ هیچیندار، برام پدری کُنه.
آ..ِ بابایی، تمامِ اَنگیزهی من برای موندن در تربتِجام، فقط شما بودین، که اونم دیگه هرکاری کردم، عَملاً به درهای بسته خوردم مُتاسفانه؛ اَلان دقیقاً هفت ماه و بیستویک روز هست، که هیچ پیامی، پیامکی، تماسی و ...، اَز سمتِ شما دریافت نکردم! و این برای من، یعنی نابودی و شکست؛ یاعلی و اِلتماسِ دعای مخصوص.
#خدا #پیغمبر #علی #فاطمه #حسن #حسین #دوازده_امام #چهارده_معصوم #پنج_تن #قرآن #نهج_البلاغه #طب_سنتی #آرش #محمدحسین #پسر #پدر #خانواده #پدرپسری #آرشیو
شبِ سیوسِوم:
هفتمِ مهرماهِ هزاروچهارصَدوسه:
سلام بابای من؛ خوبی عشقم؟ نمیدونم چند سالِ دیگه، این نامهها به دستِتون میرسه اِنشاءالله؛ ولی بابایی میخوام خدمتت عرض کنم که، اِمشب و هر شبِ دیگه، فقط به عشقِ شما میام اینجا؛ نامهنوشتن برای شما، مثلِ نمازخوندن، برام واجب شده بهلطفِخدا؛ نفسِ بابایی، اِیکاش اِمشب کنارِهم میبودیم؛ خیلی به بودنت نیاز دارم بابای خوبم.
لطفاً به چشمهام نگاه کُن عشقم؛ کُلی حرف باهات دارم، ولی رَمَق و توانی برای گفتنش ندارم! بابای باخدای من، اَلان که دارم این نامه رو براتون مینویسم، سیدحسن نصرالله شهید شده، و من بهشدت داغدارم قربونت بشم؛ پسرِ بابایی، اِیکاش آغوشت بود؛ اِیکاش دَستهای گرمت بودند؛ اِیکاش یک پیامی اَزت دریافت میکردم؛ بیشتر اَز اونچیزی که فکرش رو بکنی، داغونم باباییِ من؛ ببخش شما رو هم ناراحت کردم پیشمرگت بشم؛ چندتا موضوع هست، که باید باخبر بِشی اَزشون قربونت بشم.
(۱) یکی اَز بازاریابهای مغازه، که پسرِ باخُدا و مومِنی هستش، زحمت کشیده و برام اَز اون هَندزفِریهای گرونِ بیسیم آورده، بهعنوانِ سوغاتی، اَز شهرِ مشهدِ مقدس؛ ببین عشقم، خودت که من رو میشناسی، مَحاله خودم وسایلِ گرون اِستفاده کنم، و بچم هَندزفِری نداشته باشه؛ بابایی، میدونم کادو و سوغاتی رو، نباید به فردِ دیگه هدیه داد؛ ولی من پدرم، و نمیتونم هندزفریِ گرون اِستفاده کنم، و پسرم هندزفری نداشته باشه؛ عشقِ بابایی، منتظرِ همونآدمی که میگه، اَز آستانِ قُدسِ رضوی هستم، باشید تا هندزفری رو تقدیمِتون کُنه اِنشاءالله.
(۲) نفسِ بابایی، من شاید...؛ من اِحتمالاً...؛ نمیدونم چهجوری بهت بگم ماهِ شبهام؛ ببین بابایی، من توی تربتجام، هیچکسی رو ندارم، که اونم مُتقابلاً عاشقم باشه؛ یکدونه شما بودین، که اونم متاسفانه، عشقِتون تبدیل به نفرت شد؛ وِلشکُن دیگه بابا؛ راضیاَم به رضای [خداوند]؛ منم اَگه جای شما میبودم، هیچوقت اِجازه نمیدادم، یک آدمِ بیخانوادهی خودخواهِ هیچیندار، برام پدری کُنه.
آ..ِ بابایی، تمامِ اَنگیزهی من برای موندن در تربتِجام، فقط شما بودین، که اونم دیگه هرکاری کردم، عَملاً به درهای بسته خوردم مُتاسفانه؛ اَلان دقیقاً هفت ماه و بیستویک روز هست، که هیچ پیامی، پیامکی، تماسی و ...، اَز سمتِ شما دریافت نکردم! و این برای من، یعنی نابودی و شکست؛ یاعلی و اِلتماسِ دعای مخصوص.
#خدا #پیغمبر #علی #فاطمه #حسن #حسین #دوازده_امام #چهارده_معصوم #پنج_تن #قرآن #نهج_البلاغه #طب_سنتی #آرش #محمدحسین #پسر #پدر #خانواده #پدرپسری #آرشیو
۱.۵k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.