🎥 ما قرار بود مثل آنها باشیم. نمی دانستیم اسمشان چه بود و
🎥 ما قرار بود مثل آنها باشیم. نمیدانستیم اسمشان چه بود و اهل کجا بودند اما قرار بود مثل آنها باشیم. نمیشد نباشم. تلویزیون مدام پخششان میکرد که برای ما آوازهای انقلابی و نوحههای مذهبی میخواندند. همسن ما بودند. در مدرسه صحبتشان بود. بقیه جاها نیز. حتی در مهمانیهای خانوادگی اگر تلویزیون باز میشد، مذهبیترهای فامیل صحبت را میکشاندند به آنها.
بعدها بود که فهمیدیم بچههای گروه سرود شهر آباده هستند. شهری در شمال استان فارس. اینکه تکخوانی میکند اسمش آن موقعها «محمد حسین توکل» بود. الان هم همان است اما یک پسوند دکتر به اسمش اضافه شده. رئیس بیمارستان شهر خودش است و اهل درمان مردم.
آن موقع نمیشناختیمشان. مثل حالا سایت و اینترنت شبکههای مجازی نبود. آن موقع باید مثل او میشدیم. عینک درشت، چهره موقر، مثل بچه درس خوانها...
از او این نوحه مانده و چندتا دیگر که یکی خیلی معروفتر شد. «مادر برام قصه بگو قصه بابا رو بگو»...
چند تایمان مثل او شدیم؟
بعدها بود که فهمیدیم بچههای گروه سرود شهر آباده هستند. شهری در شمال استان فارس. اینکه تکخوانی میکند اسمش آن موقعها «محمد حسین توکل» بود. الان هم همان است اما یک پسوند دکتر به اسمش اضافه شده. رئیس بیمارستان شهر خودش است و اهل درمان مردم.
آن موقع نمیشناختیمشان. مثل حالا سایت و اینترنت شبکههای مجازی نبود. آن موقع باید مثل او میشدیم. عینک درشت، چهره موقر، مثل بچه درس خوانها...
از او این نوحه مانده و چندتا دیگر که یکی خیلی معروفتر شد. «مادر برام قصه بگو قصه بابا رو بگو»...
چند تایمان مثل او شدیم؟
۲.۴k
۰۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.