دوستان ویس
دوستان ویس
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
این نوشته را برای رئیس بانکی مینویسم که دیدم چه بیتفاوت و مغرور داشت جوان امیدواری را ناامید میکرد، دیدم که پت و پهن و خونسرد در مقابل بیقراریِ او نشستهبود و میگفت: «من باید بگم شرایط ضامنها چی باشه، همان که من گفتم، اصلا به احتمال زیاد وام به شما تعلق نخواهد گرفت.» جوان میگفت چندماه برای گرفتن این وام، امیدوارانه دوندگی و تلاش کرده و آقای رئیس کوتاه نمیآمد و انگار نه انگار که یک انسان مقابل او ایستادهبود. این نوشته را برای تو مینویسم آقای رئیسی که میز ریاست، انسانیتت را سرکوب کرده و یک لحظه حتی به این فکر نمیکنی که همین آدمی که مقابلت ایستاده، دارد برای حداقلترین رویاهاش دست و پا میزند و تقلا میکند، که فراتر از توانش تلاش کرده و میکند هرچند که راه به جایی نمیبرد. کاش سنگ جلوی پای جوانهای این مملکت نیندازید آقایان رئیس و مدیر و مسئول، کاش خودتان را جای آنها بگذارید و بفهمید استیصال و به هر راهی دویدن و به بنبست رسیدن یعنی چه! کاش جوانها را به زیستن و تلاش کردن و موفق شدن امیدوارتر کنید، کاش ایستگاه امنی باشید برای ایمان آوردن به اینکه مقصدی در پایان این مسیر سخت و دشوار هست. کاش مهربانتر باشید، محتاط و قانونمند، اما مهربان...
و این نوشته را برای آن جوان مینویسم، وقتی ناامیدانه پلههای بانک را پایین میرفت، سنگفرشهای خیابان، زیر چشمان اشکآلودش میلغزیدند، برای جوانی که اندوه را به نقطهی جوش رساندهبود و بلاتکلیف بود.
درست میشود عزیزم، زمستان ماهم تمام خواهد شد، بهاران ماهم سر میرسد و خورشید آرزوهای ماهم طلوع خواهد کرد. برای تو مینویسم جوانِ ایرانی! برای تو که بیشتر از هر انسان دیگری در این پهنهی خاکی برای رویاهات میجنگی. آرزو میکنم زودتر برسی، آرزو میکنم زودتر به هرآنچه که لیاقتش را داری برسی، به هرآنچه دوست داری، به بالاتر از هر آنچه که دوست داری...
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍂
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
این نوشته را برای رئیس بانکی مینویسم که دیدم چه بیتفاوت و مغرور داشت جوان امیدواری را ناامید میکرد، دیدم که پت و پهن و خونسرد در مقابل بیقراریِ او نشستهبود و میگفت: «من باید بگم شرایط ضامنها چی باشه، همان که من گفتم، اصلا به احتمال زیاد وام به شما تعلق نخواهد گرفت.» جوان میگفت چندماه برای گرفتن این وام، امیدوارانه دوندگی و تلاش کرده و آقای رئیس کوتاه نمیآمد و انگار نه انگار که یک انسان مقابل او ایستادهبود. این نوشته را برای تو مینویسم آقای رئیسی که میز ریاست، انسانیتت را سرکوب کرده و یک لحظه حتی به این فکر نمیکنی که همین آدمی که مقابلت ایستاده، دارد برای حداقلترین رویاهاش دست و پا میزند و تقلا میکند، که فراتر از توانش تلاش کرده و میکند هرچند که راه به جایی نمیبرد. کاش سنگ جلوی پای جوانهای این مملکت نیندازید آقایان رئیس و مدیر و مسئول، کاش خودتان را جای آنها بگذارید و بفهمید استیصال و به هر راهی دویدن و به بنبست رسیدن یعنی چه! کاش جوانها را به زیستن و تلاش کردن و موفق شدن امیدوارتر کنید، کاش ایستگاه امنی باشید برای ایمان آوردن به اینکه مقصدی در پایان این مسیر سخت و دشوار هست. کاش مهربانتر باشید، محتاط و قانونمند، اما مهربان...
و این نوشته را برای آن جوان مینویسم، وقتی ناامیدانه پلههای بانک را پایین میرفت، سنگفرشهای خیابان، زیر چشمان اشکآلودش میلغزیدند، برای جوانی که اندوه را به نقطهی جوش رساندهبود و بلاتکلیف بود.
درست میشود عزیزم، زمستان ماهم تمام خواهد شد، بهاران ماهم سر میرسد و خورشید آرزوهای ماهم طلوع خواهد کرد. برای تو مینویسم جوانِ ایرانی! برای تو که بیشتر از هر انسان دیگری در این پهنهی خاکی برای رویاهات میجنگی. آرزو میکنم زودتر برسی، آرزو میکنم زودتر به هرآنچه که لیاقتش را داری برسی، به هرآنچه دوست داری، به بالاتر از هر آنچه که دوست داری...
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍂
۷.۲k
۱۵ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.