او را کارگردان جنگ و دفاع مقدس می نامند!
.
خاطره ای از زبان مرحوم رسول ملاقلی پور:
«دیدن آن صحنه های واقعی جنگ تأثیر زیادی روی من گذاشت. کمترین تأثیر این بود که کمی به خودم بیایم. خودم را بشناسم که چند مرده حلاجم.
بعد هم از آن لحظه ها در فیلم هایم استفاده کردم. این خط را بچه های اصفهان نگه داشته بودند. حسن شوکت پور هم از بچه های لشکر امام حسین(ع) بود. پاتوق من هم همین لشکر بود.
صحنه های این خط واقعاً دیدنی بود، از بچه های ده، دوازده ساله تا پیرمرد تدارکاتچی همه شان پرتلاش و فعال بودند. دیدن اجساد بچه ها و دیدن تعدادی زخمی که راهی برای بردن شان به عقب نبود، چه روحیه ای در آدم به وجود می آورد.
داشتم به ماندن در خط عادت می کردم. داشتم حواسم را به خودم و دور و برم جمع می کردم. می دیدم که بچه ها چطور از خاکریز بالا می روند و به طرف سنگر عراقی ها می دوند و عده ای را اسیر می کنند و به این طرف می آورند.
در همین هیر و ویر، ده، پانزده نفر اسیر عراقی را آوردند. یکی از رزمندگان نوجوان که از شهادت دوستانش در همین خط خیلی عصبانی بود، می خواست عراقی های اسیر را به گلوله ببندد که دیگران اجازه ندادند.
در همین شلوغی، یکی از اسیران عراقی از گروه اسرا جدا شد و با سرعت به طرف خاکریز خودشان دوید و فرار کرد. من هم فکر کردم الان است که بچه ها از پشت او را با گلوله بزنند.
حتی همین نوجوان دوید به طرف خاکریز و خواست با گلوله او را بزند که در همین حال همه رزمندگانی که روی خاکریز بودند شروع کردند به تشویق آن اسیر فراری! بچه ها سوت می زدند، دست می زدند.
من احساس می کردم که با همین تشویق ها سرعت آن اسیر فراری بیشتر می شود. وقتی آن اسیر فراری از خاکریز خودشان بالا رفت و به نیروهای خودشان پیوست، رزمندگان همه شان تکبیر سر دادند!»
🇮🇷 @farzandeIRAN_ir
#فرزند_ایران #مفاخر
#رسول_ملاقلی_پور #کارگردان
#دفاع_مقدس #جنگ_تحمیلی #جنگ #ایران
خاطره ای از زبان مرحوم رسول ملاقلی پور:
«دیدن آن صحنه های واقعی جنگ تأثیر زیادی روی من گذاشت. کمترین تأثیر این بود که کمی به خودم بیایم. خودم را بشناسم که چند مرده حلاجم.
بعد هم از آن لحظه ها در فیلم هایم استفاده کردم. این خط را بچه های اصفهان نگه داشته بودند. حسن شوکت پور هم از بچه های لشکر امام حسین(ع) بود. پاتوق من هم همین لشکر بود.
صحنه های این خط واقعاً دیدنی بود، از بچه های ده، دوازده ساله تا پیرمرد تدارکاتچی همه شان پرتلاش و فعال بودند. دیدن اجساد بچه ها و دیدن تعدادی زخمی که راهی برای بردن شان به عقب نبود، چه روحیه ای در آدم به وجود می آورد.
داشتم به ماندن در خط عادت می کردم. داشتم حواسم را به خودم و دور و برم جمع می کردم. می دیدم که بچه ها چطور از خاکریز بالا می روند و به طرف سنگر عراقی ها می دوند و عده ای را اسیر می کنند و به این طرف می آورند.
در همین هیر و ویر، ده، پانزده نفر اسیر عراقی را آوردند. یکی از رزمندگان نوجوان که از شهادت دوستانش در همین خط خیلی عصبانی بود، می خواست عراقی های اسیر را به گلوله ببندد که دیگران اجازه ندادند.
در همین شلوغی، یکی از اسیران عراقی از گروه اسرا جدا شد و با سرعت به طرف خاکریز خودشان دوید و فرار کرد. من هم فکر کردم الان است که بچه ها از پشت او را با گلوله بزنند.
حتی همین نوجوان دوید به طرف خاکریز و خواست با گلوله او را بزند که در همین حال همه رزمندگانی که روی خاکریز بودند شروع کردند به تشویق آن اسیر فراری! بچه ها سوت می زدند، دست می زدند.
من احساس می کردم که با همین تشویق ها سرعت آن اسیر فراری بیشتر می شود. وقتی آن اسیر فراری از خاکریز خودشان بالا رفت و به نیروهای خودشان پیوست، رزمندگان همه شان تکبیر سر دادند!»
🇮🇷 @farzandeIRAN_ir
#فرزند_ایران #مفاخر
#رسول_ملاقلی_پور #کارگردان
#دفاع_مقدس #جنگ_تحمیلی #جنگ #ایران
۵.۹k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.