مدتیه که نیست چند روزه که خونه ساکتتر از همیشهست که

مدتیه  که نیست. چند روزه که خونه ساکت‌تر از همیشه‌ست، که دیوارها صدای تو رو پس نمی‌دن، که فنجون قهوه‌ات هم سرد مونده روی میز. چهار روزه که هر شب، با چشم‌های خسته، به سقف خیره می‌مونم و با خودم می‌گم: «اگه فقط یه بار دیگه ببینمش… فقط یه بار…» اما تو نیستی. نه صدات، نه عطرت، نه حتی سایه‌ات. فقط خاطره‌هاتن که مثل خوره به جونم افتادن. فقط جای خالیت که از هر چیزی پررنگ‌تره. و من، موندم با یه عالمه حرف نگفته، یه عالمه بغل نکرده، یه عالمه دوستت دارم که توی گلو خشک شدن.
ساعت ۲ شب بود و آن لحظه گفتم حاضرم جونمم بدم تا یک روز را با تو سپری کنم …همه خواب بودن،جزمن و شاید تو. گوشی‌م لرزید. اسم تو روی صفحه افتاد. قلبم ایستاد. دست‌هام لرزید. انگار زمان متوقف شد. انگار دنیا نفسشو حبس کرد. پیام دادی. فقط یه جمله. کوتاه، اما ویرانگر: «برگرد… . دلم برات تنگ شده.» همون لحظه فهمیدم که این یه فرصت دوباره‌ست. یا شاید یه پایان باشکوه. نمی‌دونستم قراره چی بشه، فقط می‌دونستم باید برم. باید ببینمش. باید یه بار دیگه، تو رو داشته باشم… حتی اگه آخرین بار باشه.
رفتم. نه با پا، با دل. نه با چمدون، با اشک. نه برای برگشت، برای رفتن. وقتی رسیدم، تو اونجا بودی. همون‌طور که همیشه توی خواب‌هام می‌دیدمت. با همون لبخند، همون چشم‌ها، همون صدای آرومی که همیشه آرومم می‌کرد. گفتی: «امدم برای همیشه» و من، بی‌هیچ سوالی، بی‌هیچ گله‌ایکه چرا دیر امدی،چرا اینگونه تنهایم گذاشتی.. فقط بغل‌ت کردم. اون لحظه، همه‌چی تموم شد. همه‌ی دردها، همه‌ی دلتنگی‌ها، همه‌ی شب‌های بی‌خواب… فقط با یه آغوش.
اون روز، شبیه هیچ روزی نبود. نه شبیه گذشته، نه شبیه رؤیا. یه روز از جنس نور، از جنس اشک، از جنس عشق. با هم قدم زدیم، خندیدیم، گریه کردیم، سکوت کردیم. تو گفتی دلت برام تنگ شده. من نگفتم که دلم برای مردن توی آغوشت تنگ شده. تو گفتی هنوز منو دوست داری. من نگفتم که هنوزم هر شب با اسم تو می‌خوابم. تو گفتی کاش هیچ‌وقت نمی‌رفتی. من نگفتم که رفتنت، منو کشت.
شب شد. ماه بالا اومد. تو کنارم بودی. سرم روی سینه‌ت، دست‌هات دورم. گفتی: «کاش این روز هیچ‌وقت تموم نمی‌شد.» من فقط لبخند زدم. نمی‌تونستم بگم که این روز، آخرین روزمه. نمی‌تونستم بگم که ساعت‌ها رو شمردم. که می‌دونم ساعت ۲ شب، وقتی ۲۴ ساعت تموم بشه، دیگه نمی‌تونم بمونم. فقط نگاهت کردم. فقط نفس کشیدم. فقط بودم.
و بعد… ساعت ۲ شب شد. درست همون لحظه‌ای که همه‌چی شروع شده بود، حالا باید تموم می‌شد. تو هنوز بیدار بودی. داشتی از خاطره‌هامون می‌گفتی. من فقط نگاهت می‌کردم. لبخند زدم. اشک توی چشم‌هام جمع شده بود. خواستم چیزی بگم، اما دیگه صدام درنمی‌اومد. فقط دست‌تو گرفتم. محکم. آخرین بار. و همون‌جا، توی آغوشت، با لبخند، با اشک، با عشق… چشم‌هامو بستم. و مُردم.
نه با فریاد، نه با ترس، با آرامشی که فقط تو می‌تونستی بهم بدی. با بوسه‌ای که آخرینم بود. با قلبی که دیگه چیزی نمی‌خواست. من همه‌چیزمو دادم، جونمو، خاطره‌هامو، حتی فرداهامو… تا فقط یک روز، توی آغوشت باشم تا فقط یک روز مال من باشی. و حالا، تو موندی و من… در همون لحظه‌ی آخر، برای همیشه عاشقت موندم.

#کیم #کیم_تهیونگ #تهیونگ #کیم‌تهیونگ
#بی‌تی‌اس #بی_تی_اس #بی_تی_اس_ارمی #ارمی #اتحاد_ارمی_های_ایران
#Kim #kim_taehyung #taehyung #bts #btsarmy #army
#کیم_سوکجین #کیم_نامجون #مین_یونگی #پارک_جیمین #جانگ_هوسوک #جئون_جونگکوک
#kim_seokjin #kim_namjoon #min_yoongi #park_jimin #jeon_jungkook #jung_hoseok
دیدگاه ها (۰)

وقتی آب حموم سرد میشه...یعنی یکی دیگه داره ازش استفاده میکنه...

اون‌ماهه...ومن‌فقط‌یه‌ستارهٔ‌کوچیک‌وکم نوربین‌اون‌همه‌ستارهٔ...

روزهایم بوی غم میدهند و شب‌هایم بوی درد،کامل‌تر از این نمی‌ش...

آدم های صبور..،یه خصوصیت عجیب دارن،بی نهایت لبخند می زنن ......

پارت : ۳۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط