اولین بار که چشمانم چشمهایش را دیدفهمیدم که مهربان تر از
اولین بار که چشمانم چشمهایش را دیدفهمیدم که مهربان تر از این انسان در جهان برای من پیدا نمیشود...نگاه و آغوش گرمش سراسر وجودم را غرق آرامش میکرد...البته این طبیعی است چرا که نه ماه مهمان آغوشش بودم و سپس از شیره ی وجودش چشیده ام...هنگام گریه های طولانی ام فقط کافی بود کمی مهمان چشمانش باشم تا آرام شوم...کودک بودم اما خوب میدانستم وقتی اورا دارم چیزی کم ندارم به همین خاطر با دستان کوچکم انگشتش را محکم میگرفتم تا جهانم را از دست ندهم...بچه ها به لالایی ها و قصه های شبانه عادت نمیکنند بلکه به آرامش صدای خواننده معتاد میشوند...من هنوزهم هراز گاهی این آرامش را کم می آورم...آنگاه چشمانم را میبندم و به حرفهای روز مره ی مادرم گوش میدهم تا امروزم آرام تر از دیروز باشد...لطافت دستانش را در هیچ گلی حس نکرده ام...بوی تنش را در هیچ عطر و ادکلنی پیدا نکرده ام...خنده هایش امید زندگی ام است...اخم و ناراحتی اش قدرت این را دارد که رگ حیاتم را ببرد...برف نشسته بر موهایش ناراحتم میکند اما آنهارا دوست دارم....مادران مهربان ترین و زیباترین زنانی هستند که در تمام عمرم دیده ام.
*متنو نوشتم و به عنوان کپشن نوشتمش تا گمش نکنم😐😂 (متاسفانه تجربه و سابقه ی عجیبی دارم در این مورد)
تقدیم به آنکه یک حرف و دو حرف بر زبانم گفتن آموخت، پس هستی من ز هستی اوست تا هستم و هست دارمش دوست.❤💋❤
مامانای قشنگ ویسگون روزتون پیشاپیش مبارک❤
*متنو نوشتم و به عنوان کپشن نوشتمش تا گمش نکنم😐😂 (متاسفانه تجربه و سابقه ی عجیبی دارم در این مورد)
تقدیم به آنکه یک حرف و دو حرف بر زبانم گفتن آموخت، پس هستی من ز هستی اوست تا هستم و هست دارمش دوست.❤💋❤
مامانای قشنگ ویسگون روزتون پیشاپیش مبارک❤
۱۴.۴k
۱۳ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.