عاشقانه های شبنم
به سویت زلیخا تبار آمدم
هواخواه تو، جان نثار آمدم
تهی دست و لب تشنه، بی ادّعا
به میخانه رفتم،،، خُمار آمدم
تویی مظهر شادی و دلخوشی
و من با غم بیشمار آمدم
چو موجی گریزان ز خود، در به در
شکسته دل و بی قرار آمدم
همه هستی ام در ره عشق رفت
چو اسبی بدون سوار آمدم
مرقصان به هر ساز، دل را که با
نوای نی و سوز تار آمدم
ندارم هراسی من از بُرد و باخت
اگر پای میز قمار آمدم
متاعم به نام تو رونق گرفت
مکن شک به این اعتبار آمدم
برای گدایی عشقت عزیز
به کوی تو با افتخار آمدم
پیام غریقی ته بطریم
که تا ساحل انتظار آمدم
هواخواه تو، جان نثار آمدم
تهی دست و لب تشنه، بی ادّعا
به میخانه رفتم،،، خُمار آمدم
تویی مظهر شادی و دلخوشی
و من با غم بیشمار آمدم
چو موجی گریزان ز خود، در به در
شکسته دل و بی قرار آمدم
همه هستی ام در ره عشق رفت
چو اسبی بدون سوار آمدم
مرقصان به هر ساز، دل را که با
نوای نی و سوز تار آمدم
ندارم هراسی من از بُرد و باخت
اگر پای میز قمار آمدم
متاعم به نام تو رونق گرفت
مکن شک به این اعتبار آمدم
برای گدایی عشقت عزیز
به کوی تو با افتخار آمدم
پیام غریقی ته بطریم
که تا ساحل انتظار آمدم
۶.۳k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳