🌱🍒قول داده بودم هر زمان کاغذ و خودکاری
🌱🍒قول داده بودم هر زمان کاغذ و خودکاری
به دستم بیاید برایت از خودم بنویسم.
گفتی حتی اگر به یک جمله هم ختم شود دلتنگیات رفع خواهد شد.
تمامِ چند نامهی آخر به تاریخ
و جملهای کوتاه خلاصه شد!.
نه اینکه حرف و یا زمان کافی نبود
اما گاهاً شرح آنچه در سینه دارم
در حصار حروف گنگ است..
از همان لحظاتی که به هر آنچه روبه رویم بود
خیره میشدم و تو را به خاطر میآوردم
انعکاس تصویر تو در پشت شیشهی کافه
با من میخندید و مرا به گریه میانداخت.
اما همهی آنچه که برایت نوشتم
و فرستادم همین بود:
..بیست و نهم بهمن ماهِ نود و نه :
در مسیر عبور..
که گمان کنی خوبم...
که نه راستش را شنیده باشی نه دروغ...
که نخواهم بی آنکه دستانت را
به دست گرفته باشم از اوضاع نابسامانی
که در حال تجربهاش هستم بگویم...
که نخواهی دور از من آشوب شوی...
که دور شود هرآنچه بخواهد
لحظهای تو را بیازارد..
ولو غمِ حاصل از رنج من باشد..
اما خُب.. حداقل میشود گفت
بین همهمهای که جهانم را فرا گرفته است،
شانس این را داشتهام که شنیده شوم..
و همینم بس...
که تو مرا میشنوی...
درست در لحظاتی که به تنهایی بی آنکه بخواهم، شعری را زمزمه میکنم
تو قطعا در گوشهای هرچند دور و غریب،
آن را در قلبت از من خواستهای...
برای همین است نه؟
برای همین است امروز از خواب که برخواستم
در خانه..کوچه و خیابان..
بازار و محل کار...
همواره این شعر را برایت خواندهام:
غروب و سوختنِ ابر و من، تماشاییست
ولی مباد تو اینگونه شعله ور باشی..🌱🍒
#زهرا_مهدوی
🍁|
به دستم بیاید برایت از خودم بنویسم.
گفتی حتی اگر به یک جمله هم ختم شود دلتنگیات رفع خواهد شد.
تمامِ چند نامهی آخر به تاریخ
و جملهای کوتاه خلاصه شد!.
نه اینکه حرف و یا زمان کافی نبود
اما گاهاً شرح آنچه در سینه دارم
در حصار حروف گنگ است..
از همان لحظاتی که به هر آنچه روبه رویم بود
خیره میشدم و تو را به خاطر میآوردم
انعکاس تصویر تو در پشت شیشهی کافه
با من میخندید و مرا به گریه میانداخت.
اما همهی آنچه که برایت نوشتم
و فرستادم همین بود:
..بیست و نهم بهمن ماهِ نود و نه :
در مسیر عبور..
که گمان کنی خوبم...
که نه راستش را شنیده باشی نه دروغ...
که نخواهم بی آنکه دستانت را
به دست گرفته باشم از اوضاع نابسامانی
که در حال تجربهاش هستم بگویم...
که نخواهی دور از من آشوب شوی...
که دور شود هرآنچه بخواهد
لحظهای تو را بیازارد..
ولو غمِ حاصل از رنج من باشد..
اما خُب.. حداقل میشود گفت
بین همهمهای که جهانم را فرا گرفته است،
شانس این را داشتهام که شنیده شوم..
و همینم بس...
که تو مرا میشنوی...
درست در لحظاتی که به تنهایی بی آنکه بخواهم، شعری را زمزمه میکنم
تو قطعا در گوشهای هرچند دور و غریب،
آن را در قلبت از من خواستهای...
برای همین است نه؟
برای همین است امروز از خواب که برخواستم
در خانه..کوچه و خیابان..
بازار و محل کار...
همواره این شعر را برایت خواندهام:
غروب و سوختنِ ابر و من، تماشاییست
ولی مباد تو اینگونه شعله ور باشی..🌱🍒
#زهرا_مهدوی
🍁|
۱۲.۶k
۰۱ دی ۱۴۰۱