یه روزی یه دختری

☘️یه روزی یه دختری،،
واسه چیدن تمشک به جنگل میره، همینطور که راه میرفت و تمشک میچید یهو چشمش به یه تخم پرنده میفته که روی زمین بود و هیچ پرنده ای محافظتش نمیکرد!
بنظرش رسید که اون تخم رو برداره و ببره خونه تا بزرگش کنه!
با همین تصمیم تخم پرنده رو برداشت و به خونه رفت
یه سبد گرم واسش تهیه کرد و روزها مشغول رسیدگی به این تخم پرنده شد!
تا این که یه روز تخم پرنده میشکنه!
ولی اون تخم پرنده نبود و دختر اشتباه تصور کرده بود!
اون تخم یه کوروکودیل بود!
دختر که حسابی جا خورده بود به خودش گفت
,,اینم خلقت خداست پس ازش محافظت میکنم,,
روزها گذشتن و دختر به نحو احسن از کوروکودیل کوچولو مراقبت کرد و کوروکودیل بزرگ شد!
یه روز که دختر طبق عادت همیشگی واسه کوروکودیل گوشت آورده بود، کوروکودیل دست دختر رو همراه گوشت گاز میگیره و دست دختر قطع میشه!!
خب این خصلت کوروکودیل بود و خصلت دختر قصه محبت کردن..!!☘️

❤️پ.ن:ذات آدما رو نمیشه عوض کرد...خوبی هم واسه بعضی ها که از حد بگذره فکر میکنه خیلی بالاس و وظیفه همه اینه بهش احترام بذارن...ولی نه...جواب سلام، علیکه...این قصه ساخته ذهن خودم بود...یه وقتایی به کسایی محبت میکنیم که ذاتشون جز بدی چیزی نداره...مغز درگیرم بنویس ❤️

📝#آرام_نوشت☘️
#آرام_نوشت
#نوشته
#قصه
دیدگاه ها (۰)

☘️آدم که بیخودی بیخـودی نمی آید مراقبِ خودش باشد....بایدیه ن...

☘️نمیدونم دقیقا چه مناسبتی بود،،آقای رضا کیانیان توی سینما د...

☘️ همیشه دوستت دارم گفتن،،دوست داشتن نیست!گاهی جمله ای است ب...

☘️رفیق جان،،دلم خواست بازهم برایت چند سطری بنویسم،برایت بنوی...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۱۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط