داستان از این قراره یه خوانواده نفره پسر بزرگ مادرم بچه

داستان از این قراره یه خوانواده 3نفره پسر بزرگ مادرم بچه کوچیک پدرشونم مرده
اون پسر بزرگ خانواده همش کار می‌کرده روش کلی فشار بوده یه روزی که می‌خوابه میمیرم بعد پسر کوچیک می‌ره داداششو بیدار کنه میبینم بیدار نمیشه واسه اینکه مامانش ناراحت نشه نفهمه این صدا رو در نیار که مامانش فکر کنه زندس:)
دیدگاه ها (۱۵)

ولی یوجی خیلییی زجر کشید:)

ولی دوستی گتو گوجو یه چیز دیگه بود🙂🤌💔

هر فیلمی می‌بینید ببینید ولی اینو نه 🤌🙂

هی اشکمم😭💔

فیک وسپریا 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط