ترسم از اینه که یروز یکی زنگ بزنه و بگه مادرت پر زدو ندید

ترسم از اینه که یروز یکی زنگ بزنه و بگه مادرت پر زدو ندیدیش...
دیدگاه ها (۰)

فرهاد خسته شد از اینهمه کندن...من نمیتونم این تو یار بی معرف...

چطوریییی اتوبوووووووووس

ما که این حرف هارو نداریم...تو چقدر ناز داری...ما شاه بی‌بی ...

فدای یه تار موت

تنها ترسم اینه که یروز جونگکوک این جملات رو بگه.((از ارمی مت...

‏دو اسمی بودن اونجاش عجیبه که یکی یه اسمت رو صدا میزنه اگه ج...

‏کات کردن خیلی عجیبه، یکی بهتکلی وعده داده، همه جا باهم رفتی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط