قصهی من قصهی شب

قصه‌ی من قصه‌ی شب...
فریاد درون حس یه درد...
دیدگاه ها (۰)

خودشو کشت همون روز...همون رو که ا تو میپاشید...

از بچگی بهم گفتن:...بزرگ میشی یادت میره...

چند سالی هست همینه حالم...دارم میمیرم شبی یه بار...

سخت میشه حرف زدن...وقتی نگاهارو میشه خوند...

__________________تنهایی یه سکوت عجیبه…نه درد داره، نه آرامش...

یه جاهایی قصه ی زندگی دست ما نیست..

قصه قصه ی یه مرده عاشقی که اهل درده با کبوترا سفر کن تا ببین...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط