( میدونم مدت زیادی نبودم اما حالا لطفا منو پذیرا باشید:)

گاه فرشته‌ای میشوی که هر شب بر بالینم می‌آید و لالاییِ شبانه‌ام را می‌خواند و گاه هم آن شیطانی که خواب را از چشمانم دزدیده و پا به فرار گذاشته
نمی‌دانم چرا، این کارها بهر چیست..
اماّ، هر بهانه‌ای که بیاوری باز هم مرا توجیه نخواهد کرد، چرا کِه
تو مرا کُشتی، تو روحم را کُشتی، بهانه های شادی‌ام را، خنده های بلندم را، انگیزهء زندگی‌ام را، دَویدَن هایِ کودکانه‌ام را، درختِ سرسبز قلبم را، قلم دستانم را، دخترک وجودم را،...
تو همه چیزم را کُشتی و همچون مظلومی که به دام افتاده خود را بیگناه شمردی، آری، تو اینکار را صدها بار در حقم به جا آوردی و باز هم
به روی خود نیاوردی.
دیدگاه ها (۰)

ساعت بر روی چهار عددی نحس ثابت ایستاده و چشمان مرا طلسم کرده...

دلبرکم ، جگرم اتش میگیرد زمانی که میخواهی مرا با کلامت به زم...

میخوانم با زبانِ دیرینه ام ، که گر کسی شنُفت نفهمد..اما چه ح...

تمام تنم میلرزد ،به هر سو چشم میبرم چیزی برای تکسین خود نمیا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط