قصه ی حسرت من
#قصه ی حسرت من
حس آن بال کبوتر هاست
لای درهای قفس
ناله ی شاخه ی خشک
زیر رگبار تگرگ
در شب سرد زمستانی کوه
دیدن خواب بهار
مثل آن اشک کبود
ریخته از چشم غروب
در پس پای دل خون شفق
جنگلی در پس فریاد تبر
سرو افتاده به خاک
چشمه در حسرت پر کردن یک کوزه ی آب
دل پر از خون هزار نخل در آتش شده خاک
روزهایی که رود از چنگ چو باد...
حس آن بال کبوتر هاست
لای درهای قفس
ناله ی شاخه ی خشک
زیر رگبار تگرگ
در شب سرد زمستانی کوه
دیدن خواب بهار
مثل آن اشک کبود
ریخته از چشم غروب
در پس پای دل خون شفق
جنگلی در پس فریاد تبر
سرو افتاده به خاک
چشمه در حسرت پر کردن یک کوزه ی آب
دل پر از خون هزار نخل در آتش شده خاک
روزهایی که رود از چنگ چو باد...
۵.۹k
۰۷ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.