من حسادت می کنم حتی به تنها بودنت
من حسادت میکنم حتی به تنها بودنت
من به فرد رو به رویی، لحظهی خندیدنت
من به بارانی که با لذت نگاهش میکنی
یا نسیمی که رها میچرخد اطراف تنت ...
من حسادت میکنم حتی به دست گرم آن،
شال خوشرنگی که میپیچد به دور گردنت
وقتی انگشتان تو در گیسوانت میدود
من به رد مانده از اینجور سامان دادنت ...
اینکه چیزی نیست ،گاهی دل حسادت کرده به
عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت
`هیچکس ای کاش در دنیا به تو حسی نداشت`
من حسادت میکنم حتی به قلب دشمنت
کاش هرکس غیر من، ای کاش حتی آینه
پلکهایش روی هم میرفت وقت دیدنت :)
من به فرد رو به رویی، لحظهی خندیدنت
من به بارانی که با لذت نگاهش میکنی
یا نسیمی که رها میچرخد اطراف تنت ...
من حسادت میکنم حتی به دست گرم آن،
شال خوشرنگی که میپیچد به دور گردنت
وقتی انگشتان تو در گیسوانت میدود
من به رد مانده از اینجور سامان دادنت ...
اینکه چیزی نیست ،گاهی دل حسادت کرده به
عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت
`هیچکس ای کاش در دنیا به تو حسی نداشت`
من حسادت میکنم حتی به قلب دشمنت
کاش هرکس غیر من، ای کاش حتی آینه
پلکهایش روی هم میرفت وقت دیدنت :)
۶۹۹
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.