یک گوشه نشسته بود و زخمهای دلش را می شمرد و با خود می گفت
یک گوشه نشسته بود و زخمهای دلش را می شمرد و با خود می گفت کاش هرگز از غار بیرون نیامده بودم ، به هوای دیدن خورشید .! کاش ....
۱۳.۱k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.