رمان دل بی قرار من🫀🙃
رفتیم دانشگاه تو راه بودیم
ژاتیس:تو نباید میومدی دیا چون حامله اییی
دیانا:عه درس برام مهمه عقب میوفتم
ژاتیس:حالت ل سد به من نیکا نگو
نیکا:راست میگه دیگه چرا اومدی اونم داریم پیاده هم میریم
ژاتیس:معلم بفهمه کل مدزسه میفهمن شیرنی بده این حرفااا وایی من بدم میاداااا
نیکا:بووو خدا کنه نفهن😖
رفتیم نشتیم بعد از یک زنگ دیانا استفراق کرده بود
معلم:مریضی دیانا جان
دیانا:اجاره نه
معلم:چرا اینجوری شدی پس
دیانا:گشنم بود اینجوری شدم
زنگ بعدم اینجوری شدمو شکممم یک جور بود
معلم:واستا پرستار دانشکاه رو بگم بیاد
ژاتیس:گفتم نیا
نیلوفر:چیشده دیانا
نیکا:دیانا حاملس بهش گفتم نیاد اومد
نیلوفر:حامله؟؟
نیلوفر:کی ازدواج کرد این بچه
دکتر اومد ماینه کرد به معلم غضیه رو گفت
معلم بعد از چند زنگ منو اورد پای تخته
معلم:خوب دیاناجون بگو برامون
دیانا: من...
ادامه دارد
ژاتیس:تو نباید میومدی دیا چون حامله اییی
دیانا:عه درس برام مهمه عقب میوفتم
ژاتیس:حالت ل سد به من نیکا نگو
نیکا:راست میگه دیگه چرا اومدی اونم داریم پیاده هم میریم
ژاتیس:معلم بفهمه کل مدزسه میفهمن شیرنی بده این حرفااا وایی من بدم میاداااا
نیکا:بووو خدا کنه نفهن😖
رفتیم نشتیم بعد از یک زنگ دیانا استفراق کرده بود
معلم:مریضی دیانا جان
دیانا:اجاره نه
معلم:چرا اینجوری شدی پس
دیانا:گشنم بود اینجوری شدم
زنگ بعدم اینجوری شدمو شکممم یک جور بود
معلم:واستا پرستار دانشکاه رو بگم بیاد
ژاتیس:گفتم نیا
نیلوفر:چیشده دیانا
نیکا:دیانا حاملس بهش گفتم نیاد اومد
نیلوفر:حامله؟؟
نیلوفر:کی ازدواج کرد این بچه
دکتر اومد ماینه کرد به معلم غضیه رو گفت
معلم بعد از چند زنگ منو اورد پای تخته
معلم:خوب دیاناجون بگو برامون
دیانا: من...
ادامه دارد
۱۲.۲k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.