ظهر روز دهم آرام به پایان می رفت
ظهر #روز_دهم آرام به پایان می رفت
از تن زخمی او #خون فراوان می رفت
مردِ تنها شده مانند علی می جنگد
خون بسیار از او رفته ولی می جنگد
تکیه کرده است به #شمشیر و سرپا مانده
دشمن از کشتن او خسته شده وامانده
به خدا حمله با #سنگ ندیده ست کسی
نابرابرتر از این #جنگ ندیده ست کسی
بازهم روز دهم ساعت سه ساعت #سر
ساعت وقت ملاقات سری با #مادر
ساعت رفتن جان از بدن یک خواهر
چون خداحافظی پیرهنی با #پیکر
ساعت سینه مولا شده سنگین ناگاه
ریخت عبدلله از آغوش #اباعبدالله
ساعت #روضه تن، روضه سر، باز شود
تنش آنگونه که عمامه اگر باز شود
ساعت #غارت خیمه شده آماده شوید
#دین ندارید شما لااقل آزاده شوید
بکشیدش سپس آماده منظور شوید
او نفس می کشد از اهل #حرم دور شوید
ساعت گریه مسلم به سر دروازه
ساعت وحشی اسبان به #نعل تازه
نه فقط بر تن او بر بدن #زینب تاخت
آنچنانی که دگر صورت او را نشناخت...
#عاشورا
#حسین_جان
#حمیدرضا_برقعی
از تن زخمی او #خون فراوان می رفت
مردِ تنها شده مانند علی می جنگد
خون بسیار از او رفته ولی می جنگد
تکیه کرده است به #شمشیر و سرپا مانده
دشمن از کشتن او خسته شده وامانده
به خدا حمله با #سنگ ندیده ست کسی
نابرابرتر از این #جنگ ندیده ست کسی
بازهم روز دهم ساعت سه ساعت #سر
ساعت وقت ملاقات سری با #مادر
ساعت رفتن جان از بدن یک خواهر
چون خداحافظی پیرهنی با #پیکر
ساعت سینه مولا شده سنگین ناگاه
ریخت عبدلله از آغوش #اباعبدالله
ساعت #روضه تن، روضه سر، باز شود
تنش آنگونه که عمامه اگر باز شود
ساعت #غارت خیمه شده آماده شوید
#دین ندارید شما لااقل آزاده شوید
بکشیدش سپس آماده منظور شوید
او نفس می کشد از اهل #حرم دور شوید
ساعت گریه مسلم به سر دروازه
ساعت وحشی اسبان به #نعل تازه
نه فقط بر تن او بر بدن #زینب تاخت
آنچنانی که دگر صورت او را نشناخت...
#عاشورا
#حسین_جان
#حمیدرضا_برقعی
۱۸.۸k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.